انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

داستانک

دیروز داشتم می رفتم خونه تو مسیر رادیو ماشین رو روشن کردم و یه کم گوش دادم برنامه جالبی داشت هرچند متوجه اسمش نشدم ، داستانی رو  یه آقا و خانم تعریف کردند که شنیدنش خالی از لطف نیست .

خانم تعریف می کرد که : با دوستم رفته بودیم  رستوران ، داشتم غذا سفارش می دادم که یه آقایی در حالیکه با تلفن همراهش داشت صحبت می کرد یه دفعه با خوشحالی داد زد خدایا شکرت و بعد هم با همون تن صدا گفت همه مهمون من هستن هر چی می خواید سفارش بدید من بالاخره به آرزوم رسیدم ، بعد هم اومد کنار صندوقدار و گفت همه رو به حساب من بزن .

وقتی حاضرین علت رو جویا شدن گفت: خداوند بعد از مدتها به من یه پسر داد ، این هم شیرینه اون پسره

حاضرین تبریک گفتند . من خودم رفتم و سفارشم رو حساب کردم هر چی اصرار کرد نپذیرفتم که ایشون حساب کنن.

چند روزی گذشت ....

داشتم از جلو بیمارستان رد می شدم که همون آقا رو در حالی که دست یه پسر بچه هفت هشت ساله تو دستش بود دیدم ، منو شناخت می خواست هر جور شده در بره که جلوشو گرفتم و پرسیدم پسر خودتونه گفت بله، به کنایه گفتم پسرت چه زود بزرگ شده . جوابی نداد من که حالا دیگه خیلی کنجکاو شده بودم شروع به اصرار کردم تا بالاخره جوابم رو گرفتم .

گفت وقتی وارد رستوران شدم و غذا سفارش دادم رفتم دستهامو بشورم که متوجه شدم یه آقای مسنی با خانومش آروم جوری که کسی نفهمه داشت بحث می کرد خانومه اصرار داشت که باقلی پلو سفارش بدن ولی آقای بازنشسته می گفت اگه این کار رو بکنم تا سر برج کم می آرم و لنگ می مونیم مگه قول ندادی بیایم فقط سوپ بخوریم و....

از دستشویی که برگشتم کمی صبر کردم بعد وانمود کردم که دارم با تلفن صحبت می کنم بعد هم که دیدین چی شد . این تنها راهی بود که می شد با احترام خواسته اونا رو برآورده کرد.

.

.

حواست به این روزا باشه

حواست که هست ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد