رسول گرامی اسلام(ص) در حدیثی طولانی پس از اشاره به عظمت ماه مبارک رمضان و ارزشهای فراوان آن، عید فطر را زمان عطاء پاداش الهی به بندگان توصیف کرده و می فرماید: فرشتگان [در این شب] در کوی و برزن فریاد می زنند: ای بندگان خدا برای گرفتن پاداش های بزرگ بسوی محل برگزاری نماز حرکت کنید، خداوند به فرشتگان می فرماید: شاهد باشید که پاداش روزه ماه مبارک رمضان و مناجات شبانه بندگانم را رضایت خویش و آمرزش قرار دادم.
خوارزمی گوید: امام حسین (ع) روز چهارشنبه یا پنج شنبه دوم محرم سال 61 وارد کربلا شد. آن حضرت برای یاران خود خطبه ای خواند و فرمود:
اما بعد، مردم برده دنیایند، دین بر زبانشان است و در پی آنند تا وقتی زندگی شان بگذرد. هرگاه با بلا آزموده شوند، دینداران اندک می شوند.
سپس پرسید: آیا اینجا کربلاست؟ گفتند: آری.
فرمود: اینجا جای محنت و رنج است؛ اینجا محل فرود آمدن ما و مرکب های ما و ریخته شدن خونهایمان است.
همه فرود آمدند، بارها را کنار فرات گشودند، خیمه ای برای حسین (ع) و خانواده و فرزندان او افراشته شد. خیمه برادران و عموزادگان را اطراف خیمه او زدند. حسین علیه السلام در خیمه اش نشست و به اصلاح شمشیرش پرداخت.
* آمدن عمر سعد به کربلا
خوارزمی همچنین گوید: حر آمد و به همراه سپاهش در برابر حسین علیه السلام اردو زد. به ابن زیاد نامه نوشت و فرود آمدن امام را در سرزمین کربلا گزارش داد.
ابن زیاد به حسین (ع) چنین نامه نوشت: اما بعد، ای حسین! خبر یافتم که به کربلا آمده ای. یزید به من نامه نوشته که در اولین فرصت تو را به قتل برسانم، مگر آنکه به فرمان من و یزید فرود آیی.
چون نامه اش به امام حسین (ع) رسید و حضرت آن را خواند، نامه را دور انداخت و فرمود: هرگز رستگار مباد گروهی که خشم خدا را به رضای مردم فروختند.
پیک گفت: جواب نامه؟ فرمود: نامه اش جواب ندارد. عذاب خدا بر او حتمی شده است. پیک برگشت و ابن زیاد را از آنچه گذشته بود خبر داد.
در سال های نه چندان دور عارفی مشهور در دهی می زیست که شاگردان و مریدان فراوان داشت حتی عده ای از مردم عامه و سایر دهات نیز مرید او بودند و از مسلک وی پیروی می کردند.
عارف روزی به آبادی دیگری رفت و به نانوایی مراجعت نمود ولی چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا از دادن نان به او امتناع کرد، عابد نیز راه خود گرفت و رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را شناختی؟
گفت: نه
گفت: فلان عابد است
نانوا که خود از مریدان او بود در پی عابد دوید، و چون او را یافت اصرار بسیار کرد تا عارف او را به شاگردی قبول نماید، اما عابد نمی پذیرفت.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، چون این گفت ، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا رو به عارف کرد و پرسید: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد بلافاصله جواب داد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی.