انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

"سلطان قابوس، فرمانروای نمونه"

سلطان قابوس فرمانروایی نمونه بود. خوی بزرگی و بزرگزادگی داشت و حق نان و نمک می‌شناخت. برای کمکی که شاه و ارتش ایران به او کردند، همیشه خود را وامدار ایران دانست و دوستدار ایران بود، صرف‌نظر از آنکه چه کسی بر ایران حکومت کند.

با اینکه خودم از تلویزیون دیدم که هاشمی‌رفسنجانی سلطان قابوس را در خطبه‌های نمازجمعه به ریشخند گرفت و سال‌ها او را همانند دیگر حکام عرب دشنام می‌دادند، هیچگاه با ایران دشمنی نکرد و هرجا که لازم شد، از دوستی کم نگذاشت.

در عمان، پس از چهل‌وچند سال، هنوز سنگرهای ارتشی‌های ایران و برخی وسائل شخصی‌شان را که در آنها مانده، حفظ کرده و به مهمانان خارجی نشان می‌دهند.

سلطان قابوس به جای پدری فوق‌العاده بنیادگرا نشست که با هر گونه مظاهر تمدن جدید مخالف بود. در زمان فرمانروایی او یعنی تا کمتر از پنجاه سال پیش، در عمان کفش پوشیدن و عینک زدن ممنوع بود و کسی حق نداشت ماشین سوار شود.

چنین سیاست‌هایی ملت را به عصیان درآورد و به قیامی دامن زده بود که پایگاهش در یمن جنوبی بود و دولت‌های قدرتمند عربی در مصر و عراق و دیگر کشورهایی که حکومت‌های مشابه اینها داشتند، به آن کمک می‌رساندند. 

ادامه مطلب ...

بسم ا...

شمع را از ترک جان تشویش نیست              عاشقان را فکر جان خویش نیست

                                            حرف نگفته ای مانده اینجا درون گلویم ، بغضی که می کشد .....

بی تدبیری و شنبه ی تلخ - بخش دوم

 با اضطراب و دلهره از کوچه های تنگ و باریک عبور می کردم تا به شهرک 110 فردیس رسیدیم از میان جمعت تماشگر وسط خیابان آرام آرام عبور کردم تا دوبار وارد جاده اصلی شدم باز هم جاده مسدود بود چند صد متر جلوتر آتش مهیب ، صدای تیر اندازی و جمعیت حاضر در جاده مشخص بود مثل بازی مار و پله از بین موانع گذشتم وارد پیاده رو شدم دوباره به جاده برگشتم و از دور برگردان وارد مسیر مخالف شدم چند متری بالاجبار از مسیر مخالف رفتم تا به کوچه های ورودی پیک و منظریه رسیدم ، سرباز ها از ترس به صندلی چسبیده بودن ، کوچه را تا آخر رفتم بن بست بود دوبار به وسط کوچه برگشتم  و وارد کوچه کناری شدم ، چندین بار این داستان تکرار شد تا بالاخره به بلوار مپنا ، کنار نیروگاه فردیس رسیدیم ، از آنجا به سمت جاده هفت جوی شهریار راه افتادیم بخشی از جاده پر از دست انداز و مانع و خاکی بود گذشتیم تا به جاده هفت جوی رسیدیم از آنجا وارد فاز چهار اندیشه شدم ، اینجا فقط پمپ بنزین تعطیل بود و کمی اوضاع امنیتی اما خبری از شلوغی نبود ، به میدان آزادی فاز سه رسیدم و مرتضی پیاده شد. به سمت فاز دو اندیشه راه افتادم اوضاع آرام بود به سرباز ها گفتم سعی می کنم تا سه راه اندیشه اگر مسیر باز باشد شما را برسانم اما بیشتر از آن واقعا.... از فرعی فاز دوم اندیشه روبروی ایران زمین وارد جاده به سمت سه راه اندیشه ( سر مارلیک ) شدم صد متر جلوتر یک فروشگاه رفاه بود که یک خودرو برلیانس  جایزه بر روی استند ( داربست ) جلوی آن قرار داده شده بود به نزدیکی فروشگاه که رسیدیم دیدم عده ای حدود ده پانزده نفر ماشین را از روی استند به پایین انداخته و در حال باز کردن قطعات و آتش زدن آن هستند. همان جا سربازان را پیاده  و از خیابان کنار فروشگاه دوباره به سرعت به سمت فاز دوم اندیشه برگشتم.

 پسرم شدید سرما خورده بود و باید برایش فکری می کردم ، به یکی از دوستان پزشک که همیشه به مطب او در خیابان ولیعصر (عج) شهریار می رفتیم زنگ زدم گفت اصلا به فکر آمدن به اینجا نباشید ما خودمان در مطب گیر افتادیم . 

ادامه مطلب ...