انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

منِ بی تو


بی تو این روزها چه سخت می گذرند ، بی تو این روزها روز نیستند هر کدام سالی اند برای خودشان.

بی تو هوا عجیب تنگ است ، نفس در سینه می تپد و بالا نمی آید ، انگار در وارونگی هوای تهران گیر کرده باشی وسط سرمای زمستان.

بی تو همه چیز بی رنگ است سیاه و سفید مثل تلویزیون دوران کودکی ، اما نه شوق کودکانه ای برای تماشا مانده و نه عزم بزرگسالی برای خاموش کردنش.

بی تو ذهنم طوفانی است، دلم آشوب است ، چشمم بلوا و دستم لرزان ، زلزله ای شده ای که مگو.

 

ادامه مطلب ...

سیل که می آید

سیل که می آید همه چیز را با خود می برد ، اندوخته تمام عمر و دار و ندارت را ، سیل که می آید همه چیزت می رود روز خوش ، خواب خوش ، نفس خوش.

سیل که می آید ، مصیبت می آید ، دربدری می آید ، خانه بدوشی می آید.

سیل که می آید محله ات می میرد ، شهرت می میرد ، روستایت می میرد ، خاطراتت می میرد. 

سیل که می آید ، جانت به لب می آید برای اولادت ، برای کودکان خردسالت برای همسرت ، برای زجری که می کشند.

سیل که می آید همه چیزت می رود و اینگونه می شود که بر بالینش می نشینی و می گویی : تمام زندگی‌ام در سیل رفت.