انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

عباس دوران


آزادسازی خرمشهر در عملیات بیت‌المقدس، یکی از بزرگترین پیروزی نیروهای مسلح و ملت ما در جنگ تحمیلی برابر رژیم بعث و حامیانش بود این موفقیت توانست ایران را در موقعیت مسلط سیاسی و نظامی قرار دهد و چند هفته بعد از این پیروزی، دولت عراق که در موضع ضعف قرار گرفته بود، از بخش عظیمی از متصرفات خود در ایران از جمله ایلام، قصرشیرین و سومار عقب‌نشینی کرد.

صدام که در عرصه نظامی شکست‌های متعددی را متحمل شده بود، تلاش می‌کند در عرصه سیاست خارجی و دیپلماسی، با هدف فریب افکار عمومی جهان و سرپوش گذاشتن به جنایات و تجاوزات خود، اقدامات گسترده‌ای را انجام دهد و شکست های پی در پی خود را به نوعی جبران کند.  ادامه مطلب ...

سرو سودای جمعه!


جُمعه یک سَر دارد هزار سودا !

دلتنگی ها را از کجا به کجا که نمیبرد !

گاهی وقت ها

همه ی بغض ها را جَمع میکند

و بینِ همه تقسیم میکند ...

برای همین است که گاهی

بیشتر از همیشه دلتنگیم ..

دلتنگِ خاطره ای که از آنِ ما نیست ...

گل مریم

سال گذشته همین روزها بود که یکی از دوستان ماجرای عشق بی سرانجام خود را برایم فرستاد ، عشقی که از دانشگاه شروع شد و به یک عمر دلتنگی و وقوع خاطره ای گس منجر شد. (... تیر ماه روزی بود که ازدواج کردم و مراسم عروسی برگزار شد روزی بود که زندگی مشترک آغاز شد و به قولی زیر یک سقف رفتیم ولی روزی نبود که عاشق شدم عشق با ازدواج خیلی فرق داره وقتی عاشق می شی بی محابا و نترس می شی و جسور با همه در میفتی تا به همه بفهمونی که اشتباه نکردی انتخابت درست درست بود من خیلی جنگیدم از روزی که چشماشو دیدم قلبم لرزید ناخواسته عاشقش شدم اون موقع نمی دونستم ولی خیلی دوستش داشتم بعد از هم جدا شدیم ۱۲ سال گذشت من ازدواج کردم ...  )



یادم هست اولین بار که او را دیدم احساس عجیبی در دلم نقش بست انگار کسی که بیست سال در انتظارش بودم با پای خود آمده بود، شاید باورش سخت باشد اما همانطور که از همان روز اول هرگز چهره اش در ذهنم نمی ماند هنوز هم چهره اش در ذهنم پر از رمز و راز است . آن دم یاد داستان کیمیاگر و تخیل پائلو کوئلیو افتادم آنجا که شخصیت داستان ( چوپان اسپانیایی ) بر لب چاه آب دختر غریبه ای ( دختر صحرا ) را دید که در دلش آشوب به پا کرد ، آشنایی قدیمی که گویی از یک مقصد و بسوی یک مقصود در حرکت بودند راوی گوید چنان او را در عمق جانم یافتم که گویی صد سال بود او را می شناختم.  

ادامه مطلب ...