جناب جنتی کوچک ( علی جنتی ) به ایرنا گفت: ممنوع القلم نداریم. عزت ضرغامی هم در جای دیگر گفت: ممنوع الکار نداریم. بنده هم طبق وظیفه رسانهای خود به واسطه اینکه در این چند وقت واژههای با این ساختار زیاد شده است، سعی کردم باقی واژههایی که تا به حال ساخته شده است یا میتوانست ساخته شود یا ساخته خواهد شد را جمعآوری نمایم:
ممنوع القلم: کسی است که مینویسد، نوشتههایش در خارج از ایران چاپ میشود و سپس در ایران همان نسخه چاپی بهصورت زیرزمینی چاپ میشود و در دسترس عموم قرار میگیرد. تفاوتش با آزاد القلم این است که مشهورتر میشود ولی قانونی نیست.
ممنوع الکار: در تلویزیون عدهای هستند که ممنوعالکار هستند. اینها از تلویزیون خارج شده و بهصورت خصوصی کار تولید میکنند و به صورت عمومی در شبکه خانگی توزیع میکنند. تفاوتش با مبسوطالکار این است که میزان درآمدش بیشتر شده، ولی مثلا دیگر در شبکه 3 نیست.
ممنوع التفریح: افرادی که در مهمانی و جمعهای غیر مجاز مشغول انجام اعمال مجرمانه هستند. وقتی دستگیر میشوند در مدتی که در بازداشت هستند ممنوعالتفریحاند.
ممنوع الغذا: کسانی که رژیم غذایی میگیرند و غذا را بر خود حرام میکنند. لاغری، خوشتیپی و سیکسپک داشتن از تبعات این محدودیت است. نوع دیگری از ممنوعالغذا هم داریم که برای اهدافی به غیر از لاغری، لب به غذا نمیزنند.
ممنوع السوال: به دوستانی گفته میشود که حق سوال کردن ندارند. اینها دقیقا در نقطه مقابل حمید رسایی و دوستان دیگر مجلسی هستند، که هفتهای 400 بار از وزرا سوال میکنند.
ممنوع اللولو: تاکنون از این نوع تنها یک نفر دیده شده. او از زمانی که دوره ریاستش بر اعصاب ما به اتمام رسید دیگر نمیتواند بگوید فلان چیز رو لولو برد.» در نتیجه او را ممنوع اللولو مینامند.
تا کمتر از 100 سال قبل نه خبری از سجل و شناسنامه بود، نه سازمانی که تولد و مرگ و ازدواج و طلاق را ثبت کند. به جای آن، روحانیون، ریش سفیدان محله یا بزرگان قوم بودند که تا قبل از رواج شناسنامه به سبک اروپایی ها، وقایع تولد را در کتاب های مقدس ثبت می کردند.
اما با توسعه شهرها و روستاها و افزایش جمعیت کشور نیاز به سازمان و تشکیلاتی برای ثبت وقایع حیاتی در دولت وقت احساس شد و به تدریج فکر تشکیل سازمان متولی ثبت ولادت و وفات و حتی صدور شناسنامه برای اتباع کشور قوت گرفت. به طوری که ابتدا سندی با 41 ماده در سال 1297 هجری شمسی به تصویب هیات وزیران رسید و ادارهای به نام سجل احوال در وزارت داخله (کشور) وقت به وجود آمد؛ بعد از تشکیل این اداره اولین شناسنامه به شماره 1 در بخش 2 تهران در تاریخ 3دی ماه 1297 هجری شمسی به نام فاطمه ایرانی صادر شد.
داستان این بود که در تاریخ سوم اسفند 1295به پیشنهاد "نصرت الدوله "وزیر دادگستری، تصویب نامه ای درباره ثبت احوال از نظر دولت گذشت که مقرر شد از تاریخ 15 آذر 1298برای گرفتن تعرفه انتخابات، گذرنامه، جواز حمل و نقل، اقامه دعوی و گرفتن حواله پولی، از اشخاص مطالبه به قولی سجل احوال بشود.
اداره سجل احوال زیر نظر بلدیه آن زمان یعنی همان شهرداری امروزی تشکیل شد و اوراق سجل احوال را که گرفتن آن اختیاری بود در کلانتریها در اختیار مردم می گذاشتند. در فروردین 1300خورشیدی، بلدیه تهران (شهرداری) به دستور "سید ضیاء طباطبایی"نخست وزیر درصدد تهیه آمارساکنین پایتخت، شهرری و شمیران بر آمد و بلاخره دفتری در شهرداری با عنوان "اداره احصائیه و سجل احوال"تاسیس شد.
ادامه مطلب ...
مرتضی حیدری، مجری تلویزیون که او را با لبخند پر از شرم و حیا و لبهای غنچهایاش در هنگام گفتوگو با محمود احمدی نژاد میشناسیم، سرانجام در سن 45 سالگی ازدواج کرد. او تا این سن به رغم اصرار خانواده همه کیسهای پرشمار ازدواجی که پیش میآمد (به طور میانگین روزی سه مورد) را رد میکرد اما پس از پایان دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد، ناگهان خلأ بزرگی را در زندگی خود احساس کرد. مرتضی طی هشت سال گذشته، هر سه ماه یک بار با رئیس جمهور مصاحبه داشت و بیشتر زمانش را به تهیه سوالات چالشی و رئیس جمهور برانداز اختصاص میداد. مشغله او آن قدر زیاد بود که یک لحظه هم نمیتوانست به تاهل فکر کند. حتی یک بار احمدی نژاد وقتی در جریان مصاحبه زنده متوجه شد حیدری مجرد است با ناراحتی به او گفت: « خجالت نمیکشی؟» اما آقای مجری با لپهای گلانداخته یکی دیگر از آن خندههای معروف را تحویل رئیسجمهور داد و دل او را برای ادامه گفتوگو نرم کرد.
با پایان کار دولت دهم، نمودار اوقات فراغت مرتضی حیدری شیب صعودی چشمگیری به خود گرفت و به این ترتیب احساس ازدواج در تار و پود اندام وی تنیده شد. او هر شب در کابوسهایش بقایی و مشایی را میدید که مشغول ساییدن قند روی سرش هستند اما زمانی که میخواست زیرچشمیفردی که کنار دستش نشسته را نگاه کند، احمدی نژاد را میدید که چشمهایش را ریز کرده و میگوید: «خجالت بکش... حیا کن.»
حدود یک ماه پس از پایان دولت دهم اولین جلسه خواستگاری حیدری از یکی از کیسهای ازدواجش در کافی شاپ برگزار شد. آقای مجری به همراه یکی از دوستانش در محل حاضر شده بود.
همسر: ببخشید ایشون رو معرفی نمیکنید؟
حیدری: ایشون دوستمه، نمیشناسید؟ همون که توی مناظرهها هم کنار من مینشست.
همسر: بله میدونم. حضورشون اینجا چه دلیلی داره؟
حیدری: همین جوری... خیلی ساکته. اصلا حرف نمیزنه. شما راحت باشید.
همسر: متاسفانه من اینجوری نمیتونم راحت باشم.
(حیدری 5 هزار تومان به دوستش میدهد، چیزی در گوش او میگوید و راهیاش میکند)
همسر: من یه قهوه اسپرسو میخورم…. شما چی؟
حیدری: من سوسیس تخم مرغ.
همسر: ندارن اینجا از این چیزا.