چند روز پیش توی سالن انتظار بیمارستان کسری نشسته بودم ( منتظر تولد مسیحا بودم ) از شیشه های در ورودی سالن ، خیابون رو نگاه می کردم ، خیابون یه طرف بود .
می دونید که توقف در سمت چپ خیابون های یه طرفه ممنوعه ، داشتم به تابلوی توقف ممنوع جلو در و بوق نزنید فکر می کردم که یه پراید سفید رنگ اومد و اتفاقا نزدیک درب بیمارستان و در زیر یکی از همان تابلوهای توقف ممنوع توقف کرد . راننده جوون خوشتیپ حدودا بیست و هفت هشت ساله و بسیار خوشحال بود ، یه خانم مسن هم با ساک نوزادی عقب نشسته بود . این وضعیت نشان از نوزاد و مبارکه داشت و ترخیص نوزاد و مادرش رو به ذهن متبادر می کرد که اتفاقا داستان هم همین بود .
جوون با کلی خوشحالی دست همسرش رو گرفت و آروم آروم از در بیمارستان بیرون برد ، نوزاد رو به خانم مسن داد و همسر رو روی صندلی جلو گذاشت و در ماشین رو بست ، رفت و پشت رول نشست.
در همین اثنا یا لباس خانم لای در مونده بود یا مشکل دیگه ای پیش اومده بود که نمی دونم ، ناگهان خانم در ماشین رو باز کرد ، از بخت بد این زوج خوشحال ، اتفاقا همون لحظه یه ماشین بسیار ارزون قیمت به نام نیسان مورنو داشت از خیابون رد می شد. باز شدن در پراید همانا و کنده شدن آینه سمت راننده نیسان از ریشه همانا و کش اومدن در پراید همان.
تو دلم گفتم به این می گن سگ شانسی ( بد شانسی در حد المپیک ) !
من که حس کنجکاوی و حقوق بشریم گل کرده بود به عنوان اولین نفر و شاهد صحنه فورا در صحنه حضور بهم رساندم.
من " رئیس جمهور کشور " دیروز با آشنا ، محمدرضا صادق ، نوبخت و آقای سریعالقلم نشسته بودیم فیلم گفتوگوی « شب قبل » را بازبینی میکردیم. یعنی اعصاب برایم نمانده. چقدر... تمام که شد، محمدرضا صادق شروع کرد با هیجان دست زدن و گفت: «عالی بود دکتر! احسنت! آفرین! بهترین مصاحبه بود.» همه چپ چپ نگاهش کردند. آرام شد و خودش را جمعو جور کرد.
سریعالقلم پرسید: «وقتی میدونید صداوسیما چقدر عاشق و شیفته دولت شماست، چرا بهونه دستش میدید؟ چرا از قبل مجری رو معرفی نکردید که بهونه نیارن؟» گفتم: «حالا یهو به ذهنمون رسید دیگه. صداوسیما نباید با دولت همکاری کنه و زود کار ما رو راه بندازه؟» سریعالقلم با تعجب نگاهم کرد و گفت: «ما کجاییم در این بحر تفکر، شما کجایی! من فکر میکردم دم آقای ضرغامی گرم که سعه صدر به خرج داده و تصویر احمدینژاد رو جای شما به عنوان رئیسجمهور نشون نمیده.
شما از «همکاری» حرف میزنی؟» پرسیدم: «محمود آخه من چه هیزم تری به ضرغامی فروختم؟» گفت: «هیزم از این بیشتر که جای قالیباف و جلیلی رو اشغال کردید؟ هیزم از این بیشتر که اون همه زمین نمایشگاه بینالمللی رو که احمدینژاد از جیب خودش به صداوسیما کادو داده بود، پس گرفتین؟» گفتم: «آخه صداوسیما رسانه جناحی که نیست، رسانه ملیه.» این را که گفتم همه با تعجب به هم نگاه کردند و ناگهان از خنده منفجر شدند. داد میزدند: «قاه قاه قاه! ملییییی! رسانه ملیییی! وایییی خدااااا! هاهاهاهااااا! دکتر تورو خدا توی هیأت دولت هم از این بذلهگوییها بکنید یه کم حال کنیم.» گفتم: «بسه شما هم... حالا تکلیف چیه؟» سریعالقلم گفت: «دیگه صداوسیما نرید و به تیم رسانهای بسپارید یه راه دیگه برای ارتباط با مردم پیدا کنه.»
ادامه مطلب ...
شب و روز از تلویزیونهای شیخ نشینها، آگهی فروش نقد و اقساط اتومبیلهای سوپر لوکس آمریکایی، انگلیسی، ایتالیایی، سوئدی، آلمانی، ژاپنی و کرهای پخش میشود.
اما ندیدیم یک تلویزیونی حتی آن شیخ نشینهای کم درآمدتر مثل رأس الخیمه، فجیره، خورفکار و ام القوین آگهی فروش اتومبیل چینی پخش کنند.
اتومبیل چینی خیلی مانده بتواند در کشورهای محترم شیخ نشین آن سوی خلیج فارس عرض اندام بکند. در عوض خودرویی را که مسعود تهرانچی دستاندرکار واردات و مونتاژ خودروهای خارجی که ون و آمبولانس هم میسازد قرار بود از چین وارد کند و از 6 تا 10 میلیون تومان (حداکثر) بفروشد پیش گردنکلفتهای انحصار طلب رانتخوار رفته و ساخت و پاخت کرده هر دستگاه 51 میلیون تومان میفروشند و جالب آن است که این واژه لعنتی مالیات بر ارزش افزوده را هم از جیب چون بانک پرپول خود نمیدهند و قرار است خریداران بابت اتومبیل قراضه چینی که نامرغوبترینش را به ایران قالب میکنند، بپردازند.
عرض کردم هر چه سنگ است، مال پای لنگ است؛ یعنی ملت نجیب اصیل و سر به زیر ایران. یادتان هست آن الدورم بولدورمهای جناب آقای دکتر جمشید پژویان اقتصاددان سرشناس که ابتدا مانند آذرخش و تندر برق زد و غرش کرد و خودروسازان را تهدید کرد که اله میکنم، بله میکنم جرأت دارید گران کنید، ببینید چه پدری از شما میسوزانم، یکدفعه مثل چراغ زنبوریهای سابق که تورشان میسوخت کمرنگ میشدند و به خاموشی میگراییدند.
چند شب پیش دیدم جانشین ایشان یک آقای موقری که مرا یاد دادستانهای دادگاههای قدیم میانداخت باز دارد صحبت از رسیدگی به قیمتها و دلخوش کردن مردم میکند. خندهام گرفت و گفتم، ای بابا دست بردارید، کوتاه بیایید، زور شما و جد و آبای شما به اتومبیل سازان نمیرسد. مگر زور دکتر پژویان رسید؟ نمیدانم چه دارویی به آن جناب دادند که صدایش گرفت و ساکت شد.
ادامه مطلب ...