لطفا قبل از گفتن دیده ها و ندیده ها و بازگو کردن شنیده ها در مورد دیگران ، کمی به عیب پوش بودن خداوند بیاندیشیم ؛
سعدی در گلستانش می فرمایید:
حق جلّ و علا می بیند و می پوشد و همسایه نمی بیند و می خروشد. [ فریاد می زند ]
نعوذ بالله اگر خلق غیبدان بودی
کسی به حال خود از دست کس نیاسودی
رویش و زایش، تازگی و نو شدن، رستن و سبز شدن ،جملگی از ویژگیهای فصل رستاخیز زمین و روز نخستین سال است که ما به آن نوروز میگوییم؛
همان روزی که عمرش شاید به قدمت تمامی نسلها و آدمها و به بزرگی همه تمدنها و فرهنگهایی است که آمدهاند ، زیسته اند و رفتهاند.
نوروز هم یکی از آیینهایی است که با وجود همه ناملایمات و افتو خیزهای تاریخ و
کج فهمی های نادانان،خودش را حفظ کرده است.
و درست سالی یک بار به سراغمان میآید تا ما را از روز مرگی در بیاورد و نهیب زند که این است معجزه طبیعت و هدیه دادار دو جهان.
آرزومندیم سال 1395 سالی پر از خیر و برکت و دستیابی به احسن الحال، برای همه هموطنان عزیز باشد.
اسمش احمد بود از کلاس اول تا سوم راهنمایی همکلاس بودیم دوران دبیرستان هم اکثر وقتا هم دیگه رو می دیدیم ، پسر ساده و قابل اعتمادی بود ، همیشه لباس های ساده می پوشید و با وقار رفتار می کرد در تمام ایامی که هم کلاسی بودیم رقابت سختی بین ما دو نفر در جریان بود بعضی اوقات او اول می شد و بعضی وقتا من ، ولی بهر حال بچه دوست داشتنی بود.
شغل پدرش کارگری ساختمان بود اما بدلیل تعداد زیاد فرزندان در ایام برگزاری عروسی ها مثلا تابستان ، بخاطر تامین هزینه های خانواده در کنار گروه های مطرب حاضر می شد و کار مطربی می کرد، بعضی از دوستان گاه گاهی به همین بهانه اذیت می کردند. بهر ترتیب ایام گذشت و سالها از هم بیخبر بودیم.
آخرین بار تعطیلات عید سال 82 (سال سوم دانشگاه بودم ) دیدمش و با هم گپ زدیم ، اون سال احمد هم سال سوم مهندسی مکانیک یکی از دانشگاه های معتبر پایتخت بود.
.
.
چند روز پیش به یکی از موسسات خیریه دعوت شدم ، کمی مردد بودم ولی بالاخره تصمیم گرفتم و با تمام گرفتاریها در این مراسم حاضر شدم.
ساعت ده صبح بود کمی دیر رسیدم مراسم شروع شده بود. انتهای سالن آمفی تئاتر نشسته بودم ، یکی دو ردیف جلوتر چند نفری که به نظر می اومد با هم هستند نشسته بودند و گاهی با لفظ استاد ، دکتر و... آرامش بقیه رو به هم می ریختن.
ادامه مطلب ...