انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

در و تخته !

 

 

لنگه های چوبی درب حیاطمان؛
گر چه کهنه بودند و جیرجیر می کردند؛
ولی خوش به حالشان که لنگه ی هم بودند .

برای خودم

 

 

خدمت خلق

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟


بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟

طریقت بجز خدمت خلق نیست                            به تسبیح و سجاده و دلق نیست.

   ادامه مطلب ...

حکایت آفتابه ی ...

بعضی آدما همیشه می خوان ابراز وجود کنن  فرقی نمی کنه توی جمع نشسته باشن یا توی یه محیط اداری ، ریئس باشن یا همکار ، همسایه باشن یا بیکاره ....

اتفاقا امروز هم یکی از همین  داستانها رخ داد و کمی تا قسمتی اعصاب ریز بافت ما رو  مکدر فرمود ، یکی از همکاران محترم ما سعی وافری در تثبت جایگاه و اثبات نیم پله بالاتر بودن مبذول فرمودن ، من هم فعل بداعه چون حکایتی بکر به حافظه کوتاه مدتم خطوریده بود فالفور اون رو منثور کردم تا حالگیری ای کرده باشم در حد لیگ دسته برترمالدیو ، که حکایت مذکور به شرح مشروحه ی زیر است .

در کتاب آورده اند که دستشویهای عامه (  (  عمومیWC  در زمانهای نچندان دور به سبک امروزی نبودین در هر شهر فقط چند دستگاه دستشوی در میدان شهر موجود بودی که چون فاقد لوله کشی آب بودی ، در کنار ورودی آن ( که البته درب و دروازه نداشت و با گونی و پارچه مفروش شدی ) چندین آفتابه پر آب کردندی و  به رنگهای متنوع آبی و قرمز به صف همی کردی تا مراجعان تحت الفشار هر چه سریعتر آفتابه ای  برگیرند و قضای حاجت کنندی. شخصی نیز متصدی نظافت بودی که در کنار درب نشستی و از این طریقت ارتزاق روزی می کرد.

ادامه مطلب ...