انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیوانه و احمق

از بد روزگار اتومبیل مردی درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد ، راننده بخت برگشته مجبور شد جک بزند و به تعویض  لاستیک اقدام کند.

و باز هم از بد روزگار وقتی داشت لاستیک رو عوض می کرد، ماشین دیگه ای به سرعت از روی مهره‌های چرخ که در کنار ماشین گذاشته بودن ، گذشت  و آنها را به زیر نرده های روی جدول انداخت و آب مهره‌ها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کنه. خیلی فکر کرد به جایی نرسید بالاخره تصمیم گرفت که ماشینش رو همانجا رها کنه و برای خرید مهره چرخ بره. در این حین، یکی از دیوانه‌ها که از پشت نرده‌های حیاط تیمارستان، نظاره‌گر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:

از هر کدام از 3 چرخ دیگه ماشین، یه مهره بازکن و این لاستیک را با 3 مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی!

مرد اول توجهی به این حرف نکرد، ولی بعد که با خودش فکر کرد، دید ایده بدی نیست و بهتره که همین کار رو بکنه. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: "خیلی فکر جالب و هوشمندانه‌ای داشتی، پس چرا تو را توی تیمارستان انداختن؟"

دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانه‌ام، ولی احمق که نیستم

درس اول

 

 

 

من دانشجوى سال دوم جامعه شناسی بودم. روز امتحان درس جامعه شناسی ، وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟»

من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله... امّا نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟

من برگه امتحانى را تحویل دادم و سوال آخر را بی‌جواب گذاشتم. هنگام خروج از کلاس دانشجویى از استاد سوال کرد آیا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟

استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آنها باشد.من این درس را هیچگاه فراموش نکرده‌ام.