انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

انتری که لوطیش مرد!(دردسرهای یک شباهت)

 

     محمود بصیری گفت: خیلی از دوستان وقتی با من تماس می گرفتند می گفتند می دانی ممنوع الکار شده ای؟ من خودم تعجب می کردم اما وقتی می دیدم کارگردان ها به سراغم نمی آیند حدس زدم یک خبرهایی هست. در تمام این دوران سعی کردم درهیچ مجلسی نروم، نه عزا نه عروسی. چون مردم جملاتی می گفتند که من اذیت می شدم.  

 

 

 محمود بصیری بازیگری که گفته می شد طی هشت سال ریاست جمهوری احمدی نژاد به دلیل شباهت با این رییس جمهور، ممنوع الکار شده اما هر ماه حقوق خوبی به جیب می زند(!) در تازه ترین گفتگویش با نژلا پیکانیان در «جمهوریت» با مهمل خواندن اینکه در دروان ممنوع الکاری حقوق می گرفته از این سخن گفت که هرچند هیچ کس به طور رسمی به او نگفته بود ممنوع الکار شده اما وقتی می دید هر کارگردانی که به او پیشنهاد نقشی را می دهد بعد از مدتی غیب می شود دریافت که حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است. متن کامل گفته های بصیری در این باره را در ادامه می خوانید: 

 

نه عزا می رفتم نه عروسی تا حرف و حدیث نشنوم

در این مدت که کار نمی کردم هیچ وقت به طور رسمی به من نگفتند بازی نکن. همه هم از این موضوع خبر نداشتند و به همین خاطر با من بازی در کارشان تماس می گرفتند، اما بعد از چند روز هیچ خبری از آنها نمی شد! هنوز هم چند تا از فیلمنامه ها را دارم. این یعنی چه؟ همه چیز را که نباید مطرح کرد. حتی قرار بود با آقای استاد محمد یک تئاتر کار کنم که اجازه آن را هم ندادند. در صورتیکه نمایشنامه آن کار که اسمش «انتری که لوطیش مرده بود » را استاد محمد 14-15 سال پیش نوشته بود و تصمیم داشت سه یا چهار سال پیش اجرایش کند اما نشد و او هم از دنیا رفت. 

ادامه مطلب ...

تهران پایتختی پر از غلط های املایی انگلیسی

تصور کنید در یک کشور خارجی میدان یا خیابانی به اسم ایران یا تهران نامگذاری شده باشد. شما هم گذرتان به این کشور افتاده و برای دیدن جایی که نام کشورتان را بر خودش دارد می روید، اما می بینید اسم ایران را به اشتباه به جای IRAN نوشته اند ERAN یا به جای TEHRAN نوشته اند TIHRAN چه حالی به شما دست می دهد؟ 

 

حالا تصور کنید یک توریست، تاجر یا مقام دولتی خارجی را که برای گردش یا کاری به ایران آمده است. او در پایتخت کشور ما با تابلوهای حاوی اسامی میدان‌ها، خیابان‌ها، بانک ها، مراکز خرید یا اداراتی مواجه می شود که یا هیچ ردی از زبان انگلیسی به عنوان زبان بین المللی بر آنها دیده نمی شود یا اگر باشد سرشار از اشتباهات املایی و گاه دستوری است.



مسئولان و کارشناسان حوزه گردشگری، تهران را ترمینال ورود توریست ها به کشور می دانند؛ چرا که بخش عمده و اصلی توریست هایی که به ایران می آیند از راه فرودگاه بین المللی امام خمینی وارد می شوند، در تهران اقامت می کنند و سپس به دیگر شهرها سفر می کنند. با این حال پایتخت ایران در بخش زیادی از تابلوهای شهری و نیز در دیگر تابلوها اطلاعات چندانی برای پیدا کردن مسیر به غیر فارسی زبانان نمی دهد.



تهران برای توریست ها و افراد خارجی که به این شهر آمده اند تابلو و ایستگاه راهنمایی ندارد. اگر تابلوهای خیابان ها و میدان ها را به حساب نیاوریم، در کمتر نقطه ای از پایتخت کشور می توان تابلویی دید که بر روی آن اطلاعاتی به انگلیسی نوشته باشد. عجیب‌تر اینکه بر روی همان اندک تابلوهایی که به زبان انگلیسی چیزهایی نوشته شده چنان اشتباهات املایی و دستوری فاحشی دیده می شود که یا خارجی ها را سر در گم می کند یا حتی ممکن است اسباب تمسخرشان را فراهم سازد. همین امر موجب شده است انگلیسی زبان‌هایی که به تهران آمده اند در این شهر سردر گم شوند.



به عنوان مثال نام گذاری میدان آرژانتین در مرکز تهران اقدامی بود با هدف دوستی میان این کشور و ایران که سالها پیش انجام گرفت. با این حال سالهاست بر تابلوهایی که بر روی چهارگوشه این میدان نصب شده و نام آرژانتین به زبان های فارسی و انگلیسی بر آن هانقش بسته واژه آرژانتین به زبان انگلیسی را به اشتباه نوشته اند. 

 

 

ادامه مطلب ...

در سربالای زندگی At life Uphill ش 3

  

 

 

 همانگونه که در نوشته های هفته های گذشته " در سربالایی زندگی " قول داده بودم از این هفته اصل داستان را از زبان امیر ، نقش اول این داستان خواهیم شنید.

.

.

هر انسانی سرنوشت و تقدیری دارد گاهی این تقدیر شادیها را همراه آدم می سازد و گاهی دریایی از غم و سختی را. 

 

دلنوشته های زیر قسمتی محدود از زندگی پر پیچ و خم جوان 27 ساله ی لرستانی است که از همان دوران کودکی کمک و همراه پدر در کسب هزینه های زندگی بوده است.

از همان کودکی کمک دست پدرم بودم ، شغل پدرم دست فروشی و نان خشکی بود  پدری بیسواد اما بسیار مومن و مهربان که هیچگاه نان اندک حلال را بر نانهای فراوان حرام ترجیح نداد.

بنابراین زندگی من دو نیم داشت نیمی درس و تحصیل و نیم دیگر خرید و فروش و کمک به پدر . 

 

وقتی تابستان می شد ، چون برادر کوچکترم پدر را همراهی می کرد من به ناچار از کلاس چهارم ابتدایی به کوره آجرپزی می رفتم از ساعت 4 صبح تا 6 بعدازظهر در گرمای طاقت فرسای تابستان با تمام توان و حتی گاهی بیش از توان بدنی کار می کردم. 

 

هوا به شدت گرم بود بطوریکه هر چند روز پیراهن کارم پوسیده می شد و تار و پودش از هم می گسست ! دستها بر اثر تماس با سنگ های درون گل آجر همیشه زبر و زخمی بود ، آرنجها نیز همیشه سیاه و سوخته بودند تا پایان دوران متوسطه وضع به همین منوال می گذشت. 

 

ادامه مطلب ...