انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

در سربالایی زندگی At life Uphill ش 2

  

 

همانطور که قول داده بودم خلاصه زندگی امیر رو در چند پست می نویسم و بعد اصل داستان رو با جزییات کامل از زبان خود امیر خواهم نوشت.   

  

سال 85 زمانی که در اواسط سربازی بود ، پدر را از دست داد با هر زحمتی که بود سربازی رو به پایان برد .  

برادرها و خواهرهای بزرگ تر حتی در مورد مخارج مراسم پدر هم هیچ سوالی نکردند و مثل غریب ها بعد از پایان مراسم هر کدام به شهر خود رفتن امیر ماند و ادامه سربازی و مادر و برادر کوچکتر و هزینه کمرشکن مراسم پدر ، از پدر هم مال آنچنانی بجا نمونده بود.     

بعد از سربازی شروع به خیاطی کرد ولی چون سرمایه کافی برای خریدن همه چرخ های مورد نیاز نداشت و فقط تونسته بود یه چرخ معمولی تهیه کنه ، فقط بخشی از کار تولید لباس رو می توانست انجام بده ، که همین امر باعث پایین آمدن دست مزد شده بود .    

یه ماهی با خیاطی گذشت ولی سودی عاید نشد پس خیاطی رو کنار گذاشت .    

دو ، سه ماهی با شوهر عمه به سمت کارهای ساختمانی رفت، بعنوان کارگر سیمانکار ، گچ کار و....   

 

 کار سخت و طاقت فرسایی بود و از اون بدتر گوشه و کنایه های  شوهر عمه بود. هر چی درآمد داشت بجای هزینه های مراسم پدر داد تا از زیر دین دیگران رها شود.

ادامه مطلب ...

واگرا فکر کنید!

 

  

یه روزنامه انگلیسی مسابقه ی جالبی برگزار کرد و قول داد به کسی که در این مسابقه برنده بشه ، جایزه کلانی خواهد داد. 

 

سوأل مسابقه این بود که یک بالون حامل سه دانشمند بزرگ جهان است. یکی از آنها نخبه علم حفاظت از محیط زیست و دیگری دانشمند بزرگ انرژی اتمی و نفر سوم دانشمند برتر کشاورزی و علوم تولید است. همه کارهایشان بسیار مهم و با زندگی مردم رابطه نزدیک دارند و بدون هر کدام زمین با مصیبت بزرگی مواجه خواهد شد. اما بدلیل کمبود سوخت ، بالون بزدوی سقوط خواهد کرد و باید با بیرون انداختن یک نفر، از سقوط جلوگیری شود. با توجه به این شرایط شما کدام دانشمند را بر قربانی کردن و نجات بقیه انتخاب می کنید ؟

 . 

جواب خود شما چیه ؟ اگه از شما بپرسن چی جواب می دین ؟ 

.

ادامه مطلب ...

انتظار اتوبوس

ساعت از 2 نصفه شب هم گذشته و ما هنوز بیداریم. خوب می‌دانیم خواب و بیداری ما برای شما اهمیتی ندارد. راستش را بخواهید برای خودمان هم مهم نیست، فقط می‌خواستیم با اعلام ساعت، مطلبمان را کمی متفاوت شروع کنیم. از شما چه پنهان این روزها از نظر تنوع در زندگیمان به بحران رسیده‌ایم!

واقعیت این است که هر کاری می کنیم تا تغییری، تنوعی در زندگی مان ایجاد شود، بی فایده است و رد دستمال های کثیف کم و بیش روی دیوارهای زندگیمان است، تا آنجا که الان سال هاست بی خیال هرگونه تغییر و تنوعی در زندگیمان شده ایم، چون عادت کرده ایم همیشه بی خود و بی جهت به تمام داشته ها و نداشته های خودمان افتخار کنیم! الان هم باز بی خود و بی جهت به این زندگی معمولی و یکنواخت مان کلی می بالیم. اصلا هیچ کسی نمی تواند مثل ما به چنین زندگی یکنواختی اینچنین با غرور ببالد!


بگذریم. راستش را بخواهید امروز به سرمان زد برای شما داستان تعریف کنیم؛ داستانی در مذمت زود قضاوت کردن.

چون ما بشدت معتقدیم که زود قضاوت کردن بزرگ ترین آفت روابط اجتماعی امروز است ـ الهی قربان خودمان برویم که اینقدر خوب لفظ قلم حرف می زنیم، اصلا عینهو آدم حسابی ها گفتیم آفت روابط اجتماعی. حال کردید؟ ـ بله داشتیم عرض می کردیم اساسا نباید ظاهربین بود و زود قضاوت کرد.

در تمام موارد. مثلا در ارتباط با دیگران نباید براساس ظواهر سریع قضاوت کنیم و تصمیم بگیریم، چون ممکن است بعضی ها در ظاهر نفهم به نظر بیایند، اما با اندکی شناخت و تحقیق بیشتر قطعا به این نتیجه می رسیم که در باطن هم نفهمند!

ادامه مطلب ...