انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

رها


رهایم کرده ای در این جهان بی گفت و گو

که یک شعر ، یک کلمه حتی

در نگاه مردمانش 

جوانه نمی زند ، نمی شکفد.


 

رهایم کرده ای بر این زمین دل مرده

که هیچ گیاه لب خندی حتی

از آن نمی روید .

 

ادامه مطلب ...

«منکران»


منکران آن ساعت دو دسته‌اند: یکی اندیشمندانی که سیر مطالعاتشان ایشان را به قبول جاودانگی روح و وجود عالمی دیگر که در آن پاداش و جزایی باشد هدایت نکرده است و اینان غالباً اگر اقرار به وجود آن عالم ندارند انکار قطعی نیز نمی‌کنند زیرا می‌دانند که انکار، علمی گسترده و عظیم می‌طلبد.

 پس این مساله را به تعبیر ابن سینا در «بقعه امکان» می‌نهند و غربیان ایشان را agnostic می‌خوانند. این گروه ، ای بسا مردمی پاکدل و نیکوکار و مخلص باشند که یتیم را از درِ خانه نمی‌رانند و اگر بتوانند مسکینان را طعام می‌بخشند.

اما در مقابل، بسیاری از مردمان انکارشان نشانه هواپرستی و جاه طلبی و حرص و آز آن‌هاست؛ می‌کوشند تا وجدان خویش را خاموش کنند و از تشویشِ عاقبتِ کارها برهانند.

مولانا در تمثیلِ حالِ منکران در داستان دقوقی از درختی صحبت می‌کند که تماما میوه نعمت است و انبیا ایشان را از بیابانی خشک که در آن بر سرِ سیبِ پوسیده ای با هم به رقابت و نزاع برخاسته‌اند به چنین درختی می‌خوانند: 

ادامه مطلب ...

نوروز و روزهای نو - پرده اول

سال نو و نوروز در حال رسیدن است یادمان باشد کودکان محروم و خانوادهای کم توان هم چشم انتظار شادی اند فقط خودمان و اطرافیان خود را نبینیم ، بحکم انسانیت اهل هر فرقه و آیینی هستید ، دست بگیرید و دلی شاد کنید که سعادت دنیا و آخرت در این مطلب نهفته است.

به مناسبت این روزهای پایانی سال و دستگیری دیگران به چند خاطره خوش که قبلا هم نوشته بودم اشاره ای خواهم کرد؛ 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پرده اول : پیرهن نو ، آقای پور محمدی 

 

 اسمش احمد بود از کلاس اول تا سوم راهنمایی همکلاس بودیم دوران دبیرستان هم اکثر وقتا هم دیگه رو می دیدیم ، پسر ساده و قابل اعتمادی بود ، همیشه لباس های ساده می پوشید و با وقار رفتار می کرد در تمام ایامی که هم کلاسی بودیم رقابت سختی بین ما دو نفر در جریان بود بعضی اوقات او اول می شد و بعضی وقتا من ، ولی بهر حال بچه دوست داشتنی بود. 

 شغل پدرش کارگری ساختمان بود اما بدلیل تعداد زیاد فرزندان در ایام برگزاری عروسی ها مثلا تابستان ، بخاطر تامین هزینه های خانواده در کنار گروه های مطرب حاضر می شد و کار مطربی می کرد، بعضی از دوستان گاه گاهی به همین بهانه اذیت می کردند. بهر ترتیب ایام گذشت و سالها از هم بیخبر بودیم. 

 آخرین بار تعطیلات عید سال 82 (سال سوم دانشگاه بودم ) دیدمش و با هم گپ زدیم ، اون سال احمد هم سال سوم مهندسی مکانیک یکی از دانشگاه های معتبر پایتخت بود.  

ادامه مطلب ...