انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

همراه دلیران تنگستان ( بریده ای از یک کتاب )

همزمان با دلاوران تنگستانی و دشستانی که با دست تهی و امکانات اندک بزرگ‌ترین قدرت استعماری جهان را به چالش می‌کشند، امپراتوری آلمان در تلاش است تا مردم مسلمان هند را علیه استعمار بریتانیا به قیام وادارد. تلاشی که «عملیات افغانستان» نام می‌گیرد و ناکام می‌ماند. با شکست عملیات، ویلهلم واسموس، روستازادۀ اهل شمال آلمان، با کنار گذاشتن خدمت دیپلماتیک در مقام کنسول آلمان در بوشهر با درنظر داشتن اهداف امپراتوری آلمان به جنبش دلیران تنگستان می‌پیوندد.



هندریک گروتروپ، نویسنده کتاب، براساس مدارک موجود در پرونده‌ی اداری ویلهلم واسموس در وزارت خارجه آلمان و سایر اسناد رسمی قابل‌دسترس از جمله گزارش‌ها، تلگرام‌ها، نامه‌ها و … در مورد فعالیت واسموس در آرشیو سیاسی وزارت خارجه و نیز مدارک و نوشته‌های شخصی به‌جای‌مانده از او در آرشیو شهر زالیتس‌گیتر، داستان پیوستن او به جنبش دلیران تنگستان و حضور او در ایران را بازمی‌گوید و در پی پاسخ دادن به این پرسش است که "این مرد، که بود، چه کرد و انگیزه و محرک او در سال‌های جنگ و پس از آن چه بود؟" 

ادامه مطلب ...

سیل که می آید

سیل که می آید همه چیز را با خود می برد ، اندوخته تمام عمر و دار و ندارت را ، سیل که می آید همه چیزت می رود روز خوش ، خواب خوش ، نفس خوش.

سیل که می آید ، مصیبت می آید ، دربدری می آید ، خانه بدوشی می آید.

سیل که می آید محله ات می میرد ، شهرت می میرد ، روستایت می میرد ، خاطراتت می میرد. 

سیل که می آید ، جانت به لب می آید برای اولادت ، برای کودکان خردسالت برای همسرت ، برای زجری که می کشند.

سیل که می آید همه چیزت می رود و اینگونه می شود که بر بالینش می نشینی و می گویی : تمام زندگی‌ام در سیل رفت.



داستان یوسف


داستان یوسف به راستی حیرت انگیز است از آن رو که در وهم نمی‌گنجد، که داستانی بدین کوتاهی این همه جواهرات دانایی و نیکویی و زیبایی را چگونه در خود جمع کرده است! اولا می‌توان گفت این قصه یک داستان عشقی است. عشقی آن چنان گرم و سوزان و لاابالی که پیراهن معشوق را می‌درد و عاشق را چندان در معشوق غرق می‌کند که به هر سو نظر می‌کند معشوق را می‌بیند:


تا نقشِ تو در دیدۀ ما خانه نشین شد

هر جا که نشستیم چو فردوسِ برین شد1    

  

چنانکه این داستان در ادب پارسی استعاره ای برای عشق میان انسان و پروردگار شده است. در این داستان یوسف رمز جمال الهی و زلیخا مظهر کل کائنات است:


من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت، دانستم

که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را 2 

ادامه مطلب ...