فصل سوم : اشتباه بخش: دوم
ادامه کتاب زندگی ۳
تا چشمم به بخش «دال » افتاد کمی قلبم آرام گرفت اسم من در بین اسامی پذیرفته شده های چند برابر ظرفیت دو رشته بورسیه وزارت کشاورزی بود راه طولانی در پیش داشتم، می بایست برای انجام مصاحبه فنی به آموزشکده کشاورزی کرج مراجعه کنم ، سپس در صورت قبولی جهت انجام مراحل گزینش حاضر شوم.
آن روز بود که متوجه شدم در صورتیکه در دو رشته نیمه متمرکز قبول شوی کلیه گزینه های بعدی متمرکز انتخاب شده حذف خواهند شد و من چون این دو گزینه را در بین ده انتخاب اول قرار داده بودم عملا شانس پذیرفته شدن در بقیه اولویت ها را که اکثرا رشته های متوسطی بودند از دست داده بودم ، خیلی از دست خودم ناراحت شدم ولی چاره ای نبود مشکل تازه شروع شده بود اول اینکه برای انتخاب سی نفر ، 180 نفر دعوت شده بودند و دوم اینکه هر دو رشته فوق دیپلم بودند نه لیسانس .
دلیل ارتکاب این اشتباه محاسباتی بورسیه بودن ، محل آموزشکده ( کرج ) و ندیدن مقطع تحصیلی (چرا؟ نمی دانم ) این دو رشته بود .
مهرماه برای مصاحبه فنی دعوت شدم ، وقتی نوبت من شد وارد اتاق مصاحبه شدم چهار نفر نشسته بودند یکی از آنان پرسید به کدام رشته بیشتر علاقه داری تا سوالات مربوط به آن را بپرسیم این دو رشته شامل تکنولوژی آبیاری و تکنسین ماشینهای کشاورزی بود
ادامه مطلب ...فصل سوم : اشتباه بخش: اول
از کلیه دوستان عزیز بدلیل ادامه ندادن فصل نخست (کتاب زندگی ۲ ) عذر خواهی می گردد جهت اجتناب از تکراری شدن موضوع ، امروز و هفته آیند فصل سوم را تقدیم می کنم و در هفته های آتی مجددا فصل نخست و دوم را ادامه خواهم داد.
با سپاس از کلیه بازدیدکنندگان عزیز
اواسط تیر سال 78 وضعیت دانشگاه ها متشنج شده بود ، داستان کوی دانشگاه "18 تیر " ، تعطیلی دانشگاه و لغو کنکور زمزمه کوی و برزن شده بود این اتفاقات کمتر از ده روز تا زمان برگزاری کنکور رخ می داد . بیش از یک میلیون و پانصد هزار نفر داوطلب شرکت در این آزمون بودند و از این تعداد با احتساب تمام مراکز آموزش عالی اعم از دولتی ، غیرانتفاعی ، نظامی ، پیام نور ، شبانه و .... تنها حدود هشتاد هزار نفر پذیرفته می شدند ، البته به نظر من دانشجو واقعی همان 5 هزار نفر اول کنکور بودند.
به هر ترتیب بعد از کلی استرس و شایعه بالاخره آزمون برگزار شد. با اینکه من حتی رنگ کلاس کنکور و جزوات کمک درسی را هم ندیده بودم و کمتر از یک ماه زمان از پایان امتحانات پیش دانشگاهی تا روز کنکور وقت داشتم ، ولی بعد از جلسه آزمون راضی به خانه برگشتم .
فصل نخست: کودکی - بخش دوم
روستای ما کلاً یک مدرسه ابتدای دو کلاسه داشت که بسته به نوع معلمان آن دو پایه در یک کلاس و سه پایه باقیمانده هم در کلاس دیگر با هم همکلاسی می شدند. اکثر سالها دانش آموزان کلاس اول ، دوم و پنجم در کلاس الف و دانش آموزان سوم و چهارم هم در کلاس ب کنار هم سر می کردند، معلمهای هر دو کلاس تا سال 66 مرد بودند ولی بدلیل کمبود نیرو در اواخر جنگ ، سالهای بعد معلمان ما معمولا از بین خانم های کار آموز و بی تجربه انتخاب می شدند. مدرسه ما نمونه واقعی ... بود ، بدلیل دوری راه و چون در مدرسه امکان اسکان معلمها نبود ، معلمها روز چهارشنه بعدازظهر تعطیل می کردند و به شهر ( بروجرد ) برمی گشتند و روز یکشنبه صبح برای شروع هفته جدید به روستا می آمدند در طول روزهای هفته (یکشنبه تا چهارشنبه ) هم هر روز نهار و شام مهمان یکی از دانش آموزان بودند. معلم نیم ساعت نیم ساعت از کلاس پنجم شروع و تا کلاس اول تدریس را به پایان می برد. کلاس ها 10تا 20نفر دانش آموز مختلط (هرچند آن روزها ما همه با هم فامیل بودیم و همدیگر را خواهر برادر و می دانستیم) داشت .
سال اولی که من به مدرسه رفتم بدلیل حضور خواهرم در کلاس الف ، با دانش آموزان این کلاس، همکلاسی شدم بنابراین در این سال ، سه پایه و نصفی در کلاس الف حضور داشت ، پایه اول ، پایه دوم ، پایه پنجم و پایه هیچم یا شاید پایه نصفم که من بودم . چرا ؟