انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

سه پاره

شیرین سخنی که از لبش جان می‌ریخت

کفرش ز سر زلف پریشان می‌ریخت

گر شیخ به کفر زلف او پی بردی

خاک سیهی بر سر ایمان می‌ریخت

............

گیسو به هم بریزو

جهانی ز هم بپاش!

معشوقه بودن است و

«بریز و بپاش» ها   ادامه مطلب ...

در مسیر عزرائیل

تصور کنید که پس از یک روز کاری شلوغ و خسته کننده غرق در افکار خود در جاده ای نه چندان خلوت آهسته به سمت منزل می روید ناگهان از مسیر روبرو اتومبیلی با سرعتی سرسام آور به بلوک های سیمانی وسط جاده برخورد می کند و صدایی شبیه انفجار پرده ی افکار تو را پاره می کند.

آورده اند که : حضرت موسی به عروسی دو جوان نیک سرشت قومش دعوت شده بود، پایان میهمانی و پس از خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید! از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟ 

ادامه مطلب ...

که نیست !


به گمانم نگهم دل به کسی بست که نیست
و دلم غرق تمنای کسی هست که نیست
همه شهر به دلدادگی ام می خندند
که فلانی شده از چشم کسی مست، که نیست
"
تو به من گفتی از این عشق حذر کن" آری
و تو گفتی که ره عشق تو سخت ست، که نیست  ادامه مطلب ...