انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

زمین لرزه (۳)

 

 

همانطور که در قسمت قبلی توضیح دادم  بارش شدید باران باعث شد تا نیمه شب الاچیق و چادر رو رها کنیم و به درون قسمت بار وانت پناه ببریم .

شب غریبی بود از طرفی ترس و استرس زمین لرزه و از طرفی سرما و تنگی جا.

صبح وقتی از لابه لای ابرهای خاکستری اولین تابش های خورشید هویدا شد با حاج اکبر راهی خیابان شدیم صحنه های بسیار ناراحت کننده ای در حال وقوع بود از خانواده هایی که در زیر باران و کنار بلوارها آواره شده بودن تا ارازل و دزدانی که معلوم نبود از کجا پیدا شده اند ، امنیت شهر کلا مختل شده بود درد بی امنیتی هم بر درد آوارگی افزوده شده بود .

به هلال احمر مراجعه کردیم تا شاید بتوانیم چادری تهیه کنیم ، جلوی در این سازمان آنقدر وضع مردم و زخمی ها وخیم بود و برای چادر و وسایل اولیه زندگی التماس می کردند که من خجالت کشیدم چیزی بگم به طرف حاج اکبر برگشتم و گفتم داداش برگردیم این آدما همه از ما بیشتر به چادر نیاز دارند

ادامه مطلب ...

زمین لرزه (۲)

در قسمت قبلی توضیح دادم که بر من چه گذشت و با چه حالی به شهر زادگاهم رسیدم   

 

وقتی وارد شهر شدیم همه چیز به هم ریخته بود توی فضای سبز وسط بلوارها ، پارکها و میدان ها جای سوزن انداختن نبود خانواده ها با هر وسیله ای که تونسته بودن چادر مانندی ساخته و در آن پناه گرفته بودن ، زمین هم انگار دست بردار نبود زلزله ها پشت سر هم شهر رو می لرزوند اگه اشتباه نکنم از زمان وقوع این زمین لرزه تا دو هفته بعد حدود 1600 پس لرزه ریز و درشت ثبت شده بود همین پس لرزه ها وحشت مردم رو بیشتر و بیشتر می کرد ، با اینکه اکثر خونه های شهر سرپا بودن ولی کسی جرات موندن توی خونه رو نداشت بهر حال چون ماشین توی شهر به سختی تردد می کردد مجبور شدم پیاده تا خونه برم وقتی رسیدم دیدم بابا روی وانت رو چادر کشیده بود و همه توی ماشین نشسته بودن ، عمه و بچه هاش هم که آواره شده بودن تو ماشین نشسته بودن ، خیالم راحت شد با همه دیده بوسی کردیم و نشستیم و از وحشت صحنه های که دیده بودیم با هم صحبت کردیم یکی دو ساعتی گذشت ، یه پس لرزه نسبتا شدید ماشین رو مث گهواره بالا و پایین برد به بابا گفتم توی ماشین که نمی شه زندگی کرد بیا فعلا یه چادری ، چیزی تهیه کنیم بچه ها استراحت کنن تا ببینیم چی می شه؟

ادامه مطلب ...

کتاب زندگی -- زمین لرزه

 دیروز موقع برگشت به خونه خبر تاسف بار زمین لرزه در استان بوشهر تمام خاطرات گذشته منو زنده کرد ، و با تمام وجود درک کردم که این هم وطنان عزیزم الان توی چه حال و حسی هستن ، امیدوارم روزی برسه که این زمین لرزه ها نه چندان شدید که واقعا هیچ جای دنیا این همه خسارت و تاسف به بار نمی آرن توی کشور ما هم باعث غم و اندوه حتی یه خانواده هم نشن !

  

  

عید سال 1385 سرباز جهاد کشاورزی ورامین بودم بخاطر عید مرخصی گرفتم و به شهر خودم ، برای دیدن پدر و مادر سفر کردم ، روزهای عید گذشت تا به روز دهم فروردین رسیدیم ، روز دهم من مهمان خانواده نامزدم بودم که شب به اتفاق آنها به خونه خواهر کوچکترم رفتیم ، دو لرزه نسبتا قوی به فاصله حدود یک و نیم ساعت در اوایل شب رخ داد و باعث ترس و وحشت بسیاری از هم استانی ها شد.

توی پرانتز بگم که : استان لرستان یکی از استانهای با میزان لرزه خیزی بسیار بالا محسوب می شه به طوریکه بر اساس برخی آمار غیررسمی این استان در طول 100 سال اخیر با بیش از 80 زلزله بزرگتر از 4.5 ریشتر مواجه بوده و بزرگترین زلزله آن با بزرگی 7.4 ریشتر در بخش سیلاخور در زمستان سال 1287 (ژانویه ۱۹۰۹ میلادی ) به وقوع پیوست که در نوع خود یکی از مهیب ترین و پر خسارت ترین زلزله های ایران محسوب می شه ، طبق اسناد موجود تا حدود دو سه هفته اجساد کشته های این زلزله روی زمین مونده بود.

ادامه مطلب ...