انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

الهی به امید تو

برای زخم تو ،  زخم دلت که التیام نخواهد یافت ، حتی اگر دنیا را به تو دهم ، برای گناهان کرده و ناکرده ام ، برای شبهای بی تو ، برای شبهای بی تو و برای لحظه ایی که دیگر نیست و بغضی که - - سال است فروخورد می شود و می فشارد گلویم را ، و هر شب تکرار می کنم که "خدایا قسمتت و حکمتت بماند برای آنهایی که درکش می کنند " ما که در قد و قواره امتحانت نبودیم چرا ؟ ... تمام شد ، سلام آخر را گفتم و تسبیح کربلا را آنقدر محکم در دست گرفتم که دانه گلی اش در کف دستم فرو رفته بود ،  پسرکم چشمان را دید، دوید ، لیوانی آب آورد در دهانم گذاشت و با انگشت کوچکش گونه هایم را پاک کرد ، می گفت بابا من که دوستت دارم ، چرا...؟ بوسیدم و به سینه ام فشردمش گفتم اگر عشق تو نبود ، مکث کردم دلم می خواست با صدای بلند آن شعر کاظمی را برایش بخوانم که : 

ادامه مطلب ...

کربلا – - تعبیر رویاء(پرده سوم)


رایحه ی بهشتی بر محیط چیره  شد صوت زیبایی قران را آهسته می خواند در عالم خواب و بیداری احساس می کردم که خودم قران می خوانم کمی ادامه یافت بعد صوت منقطع گردید چشمانم را به زحمت گشودم ، سید خوفی طبق معمول عطر زده بر سجاده نشسته بود و نماز می خواند. ساعتم را به هر سختی که بود پیدا کردم و نگاه کردم کمی از 5 صبح گذشته بود . بلند شدم ، سعید را بیدار کردم وضو گرفتیم و نماز خواندیم به سید گفتم من و سعید می رویم نان داغ بگیریم شما بقیه را بیدار کن تا ما برمی گردیم یکی دو کوچه گشتیم تا نانوایی پیدا کردیم چند نان تافتون گرفتیم و به منزل برگشتیم بجزء بچه های خرد سال بقیه بیدار و آماده شده بودند . صبحانه چیده شد و همگی بر سفر نشستند.

بعد از صبحانه خانم  ها سریعا سفر را جمع و ظروف را شستند ، وسایل جمع شد و آنان که بار کمتری داشتند به بقیه کمک کردند ساعت حدود هفت صبح از منزل خارج شدیم . با انجام تشریفات تقریبا ساعت 8 از گیت ورودی به خاک عراق عبور کردیم.

یک مینی بوس تویوتا متعلق به شخصی بنام ابوعبدا... دربست کرده و به سمت کربلاء راه افتادیم تازه اینجا بود که فهمیدم نباید خیلی روی زبان عربی سید خوفی حساب کرد.  

ادامه مطلب ...

کربلا –- خار و بیابان ( پرده دوم )


دربیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم      سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور 

روز یازدهم فروردین 83 مثل همیشه 10 صبح از خواب بیدار شدم ، عید دیدنی ها کم کم فروکش کرده و میهمانها رفته بودند ، در حال خوردن صبحانه بودم ( صبحانه نزدیک ظهر ) که تلفن خانه زنگ زد سعید کاظمی پشت خط بود ، گفت:" سیدخوفی تماس گرفته گفته ویزا حل شد ، اتوبوس 9 شب از تهران راه می افته و فردا 8 صبح به مهران می رسه، حالا ما چکار کنیم چطور خودمون رو به تهران برسونیم؟  " ، سعید اهل ملایر بود با هم کمی کفتگو کردیم و به این نتیجه رسیدیم که با سید هماهنگ کنیم که ما تا تهران نرویم ، ما بخاطر فاصله کوتاهتر مستقیما از مسیر میانبر به مهران رفته و در شهر مهران به دوستان ملحق شویم، قرار شد مسیر بروجرد – خرم آباد  – پل دختر – دره شهر – ایلام – مهران را که تقریبا حدود 480 کیلومتر طول داشت انتخاب کنیم ( هرچند اگر مسیر بروجرد – نهاوند – کرمانشاه– ایلام – مهران را انتحاب می کردیم هم مسیر اصلی تر بود و هم طول مسیر  اندکی کوتاهتر می شد . ) 

ادامه مطلب ...