برای زخم تو ، زخم دلت که التیام نخواهد یافت ، حتی اگر دنیا را به تو دهم ، برای گناهان کرده و ناکرده ام ، برای شبهای بی تو ، برای شبهای بی تو و برای لحظه ایی که دیگر نیست و بغضی که - - سال است فروخورد می شود و می فشارد گلویم را ، و هر شب تکرار می کنم که "خدایا قسمتت و حکمتت بماند برای آنهایی که درکش می کنند " ما که در قد و قواره امتحانت نبودیم چرا ؟ ... تمام شد ، سلام آخر را گفتم و تسبیح کربلا را آنقدر محکم در دست گرفتم که دانه گلی اش در کف دستم فرو رفته بود ، پسرکم چشمان را دید، دوید ، لیوانی آب آورد در دهانم گذاشت و با انگشت کوچکش گونه هایم را پاک کرد ، می گفت بابا من که دوستت دارم ، چرا...؟ بوسیدم و به سینه ام فشردمش گفتم اگر عشق تو نبود ، مکث کردم دلم می خواست با صدای بلند آن شعر کاظمی را برایش بخوانم که :
ادامه مطلب ...رایحه ی بهشتی بر محیط چیره شد صوت زیبایی قران را آهسته می خواند در عالم خواب و بیداری احساس می کردم که خودم قران می خوانم کمی ادامه یافت بعد صوت منقطع گردید چشمانم را به زحمت گشودم ، سید خوفی طبق معمول عطر زده بر سجاده نشسته بود و نماز می خواند. ساعتم را به هر سختی که بود پیدا کردم و نگاه کردم کمی از 5 صبح گذشته بود . بلند شدم ، سعید را بیدار کردم وضو گرفتیم و نماز خواندیم به سید گفتم من و سعید می رویم نان داغ بگیریم شما بقیه را بیدار کن تا ما برمی گردیم یکی دو کوچه گشتیم تا نانوایی پیدا کردیم چند نان تافتون گرفتیم و به منزل برگشتیم بجزء بچه های خرد سال بقیه بیدار و آماده شده بودند . صبحانه چیده شد و همگی بر سفر نشستند.
بعد از صبحانه خانم ها سریعا سفر را جمع و ظروف را شستند ، وسایل جمع شد و آنان که بار کمتری داشتند به بقیه کمک کردند ساعت حدود هفت صبح از منزل خارج شدیم . با انجام تشریفات تقریبا ساعت 8 از گیت ورودی به خاک عراق عبور کردیم.
یک مینی بوس تویوتا متعلق به شخصی بنام ابوعبدا... دربست کرده و به سمت کربلاء راه افتادیم تازه اینجا بود که فهمیدم نباید خیلی روی زبان عربی سید خوفی حساب کرد.
ادامه مطلب ...دربیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
روز یازدهم فروردین 83 مثل همیشه 10 صبح از خواب بیدار شدم ، عید دیدنی ها کم کم فروکش کرده و میهمانها رفته بودند ، در حال خوردن صبحانه بودم ( صبحانه نزدیک ظهر ) که تلفن خانه زنگ زد سعید کاظمی پشت خط بود ، گفت:" سیدخوفی تماس گرفته گفته ویزا حل شد ، اتوبوس 9 شب از تهران راه می افته و فردا 8 صبح به مهران می رسه، حالا ما چکار کنیم چطور خودمون رو به تهران برسونیم؟ " ، سعید اهل ملایر بود با هم کمی کفتگو کردیم و به این نتیجه رسیدیم که با سید هماهنگ کنیم که ما تا تهران نرویم ، ما بخاطر فاصله کوتاهتر مستقیما از مسیر میانبر به مهران رفته و در شهر مهران به دوستان ملحق شویم، قرار شد مسیر بروجرد – خرم آباد – پل دختر – دره شهر – ایلام – مهران را که تقریبا حدود 480 کیلومتر طول داشت انتخاب کنیم ( هرچند اگر مسیر بروجرد – نهاوند – کرمانشاه– ایلام – مهران را انتحاب می کردیم هم مسیر اصلی تر بود و هم طول مسیر اندکی کوتاهتر می شد . )
ادامه مطلب ...