انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

آموزش گام به گام دیوانه سازی

  

چگونه همسر خود را دیوانه کنیم؟ 

وقتی بعد از یک روز شلوغ براتون غذا درست کرد و با تمام خستگی کنارتون نشست بهش بگید:ممنون عزیزم ، خوب شده ، ولی کاش قبل از درست کردنش به مامانم زنگ میزدی و طرز تهیه این غذا رو ازش میپرسیدی.  

 

 وقتی در جمع فامیل خودتون هستید شکم بزرگ پدرزنتون رو سوژه خنده همه قرار بدهید.  

 

از صبح کتونی پا کنید و تا شب هم از پاتون در نیارید تا جورابتون بوی گربه مرده بگیرد و بعد با همان جورابها برید توی رختخواب.  

 

به صورتش نگاه کنید و باحالتی متاثر بگید:عزیزم چقدر پیر شدی.  

 

وقتی تخمه میخورید پوستهای تخمه را هر جای بریزید غیر از بشقاب جلوی دستتون.   

 

وقتی زنتون حواسش کاملا به شماست وانمود کنید زنتون رو ندیدید و یواشکی به بچه هاتون بگید:دوست دارید براتون یه مامان خوشگل بیارم

ادامه مطلب ...

سنجه

منصفانه قضاوت کنید چرا ؟ چون با همون متری سنجیده می شید که دیگران رو باهاش می سنجید. 

در حکایت آورده اند که در نزدیکی ده ملا کوه بلندی بود که شب ها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد.  

 

دوستان ملا گفتند: «ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی».   

 

ملا قبول کرد. شب به آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد ، صبح آمد و گفت: «من برنده شدم و باید به من سور دهید».   

 

گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟  

 

ملا گفت: نه، درآنجا تا صبح فقط پنجره ای روشن در یکی از دهات اطراف دیدم که معلوم بود شمعی در آن جا روشن است.  

 

دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.  

 

ملا که جرزنی دوستان رو دید قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.

 

ادامه مطلب ...

در سربالایی زندگی At life Uphill ش 2

  

 

همانطور که قول داده بودم خلاصه زندگی امیر رو در چند پست می نویسم و بعد اصل داستان رو با جزییات کامل از زبان خود امیر خواهم نوشت.   

  

سال 85 زمانی که در اواسط سربازی بود ، پدر را از دست داد با هر زحمتی که بود سربازی رو به پایان برد .  

برادرها و خواهرهای بزرگ تر حتی در مورد مخارج مراسم پدر هم هیچ سوالی نکردند و مثل غریب ها بعد از پایان مراسم هر کدام به شهر خود رفتن امیر ماند و ادامه سربازی و مادر و برادر کوچکتر و هزینه کمرشکن مراسم پدر ، از پدر هم مال آنچنانی بجا نمونده بود.     

بعد از سربازی شروع به خیاطی کرد ولی چون سرمایه کافی برای خریدن همه چرخ های مورد نیاز نداشت و فقط تونسته بود یه چرخ معمولی تهیه کنه ، فقط بخشی از کار تولید لباس رو می توانست انجام بده ، که همین امر باعث پایین آمدن دست مزد شده بود .    

یه ماهی با خیاطی گذشت ولی سودی عاید نشد پس خیاطی رو کنار گذاشت .    

دو ، سه ماهی با شوهر عمه به سمت کارهای ساختمانی رفت، بعنوان کارگر سیمانکار ، گچ کار و....   

 

 کار سخت و طاقت فرسایی بود و از اون بدتر گوشه و کنایه های  شوهر عمه بود. هر چی درآمد داشت بجای هزینه های مراسم پدر داد تا از زیر دین دیگران رها شود.

ادامه مطلب ...