چگونه همسر خود را دیوانه کنیم؟
وقتی بعد از یک روز شلوغ براتون غذا درست کرد و با تمام خستگی کنارتون نشست بهش بگید:ممنون عزیزم ، خوب شده ، ولی کاش قبل از درست کردنش به مامانم زنگ میزدی و طرز تهیه این غذا رو ازش میپرسیدی.
وقتی در جمع فامیل خودتون هستید شکم بزرگ پدرزنتون رو سوژه خنده همه قرار بدهید.
از صبح کتونی پا کنید و تا شب هم از پاتون در نیارید تا جورابتون بوی گربه مرده بگیرد و بعد با همان جورابها برید توی رختخواب.
به صورتش نگاه کنید و باحالتی متاثر بگید:عزیزم چقدر پیر شدی.
وقتی تخمه میخورید پوستهای تخمه را هر جای بریزید غیر از بشقاب جلوی دستتون.
وقتی زنتون حواسش کاملا به شماست وانمود کنید زنتون رو ندیدید و یواشکی به بچه هاتون بگید:دوست دارید براتون یه مامان خوشگل بیارم!
منصفانه قضاوت کنید چرا ؟ چون با همون متری سنجیده می شید که دیگران رو باهاش می سنجید.
.
.
در حکایت آورده اند که در نزدیکی ده ملا کوه بلندی بود که شب ها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد.
دوستان ملا گفتند: «ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی».
ملا قبول کرد. شب به آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد ، صبح آمد و گفت: «من برنده شدم و باید به من سور دهید».
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟
ملا گفت: نه، درآنجا تا صبح فقط پنجره ای روشن در یکی از دهات اطراف دیدم که معلوم بود شمعی در آن جا روشن است.
دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا که جرزنی دوستان رو دید قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.
ادامه مطلب ...
همانطور که قول داده بودم خلاصه زندگی امیر رو در چند پست می نویسم و بعد اصل داستان رو با جزییات کامل از زبان خود امیر خواهم نوشت.
سال 85 زمانی که در اواسط سربازی بود ، پدر را از دست داد با هر زحمتی که بود سربازی رو به پایان برد .
برادرها و خواهرهای بزرگ تر حتی در مورد مخارج مراسم پدر هم هیچ سوالی نکردند و مثل غریب ها بعد از پایان مراسم هر کدام به شهر خود رفتن امیر ماند و ادامه سربازی و مادر و برادر کوچکتر و هزینه کمرشکن مراسم پدر ، از پدر هم مال آنچنانی بجا نمونده بود.
بعد از سربازی شروع به خیاطی کرد ولی چون سرمایه کافی برای خریدن همه چرخ های مورد نیاز نداشت و فقط تونسته بود یه چرخ معمولی تهیه کنه ، فقط بخشی از کار تولید لباس رو می توانست انجام بده ، که همین امر باعث پایین آمدن دست مزد شده بود .
یه ماهی با خیاطی گذشت ولی سودی عاید نشد پس خیاطی رو کنار گذاشت .
دو ، سه ماهی با شوهر عمه به سمت کارهای ساختمانی رفت، بعنوان کارگر سیمانکار ، گچ کار و....
کار سخت و طاقت فرسایی بود و از اون بدتر گوشه و کنایه های شوهر عمه بود. هر چی درآمد داشت بجای هزینه های مراسم پدر داد تا از زیر دین دیگران رها شود.