آنچه در این سفر مورد توجه قرار نگرفت این بود که رئیس جمهور پوتین بزرگترین میز در کاخ کرملین را برای این دیدار انتخاب کرده بود. طول این میز حدود چهار متر بود و پوتین طولانی ترین فاصله را در تمام گفت وگوهایش با سران کشورها در این دیدار به ثبت رساند. این فاصله اجتماعی زیاده از حد نشانه دوری سیاسی و احساس ناخوشایندی از دیدار با رئیس جمهوری ایران را بازتاب میداد.
سفر ابراهیم رئیسی، رئیس جمهوری ایران به مسکو از نظر وزیر امور خارجه ایران دستاوردهای بسیار خوبی داشت؛ اما در حقیقت دستاوردهای ناچیزی نصیب ایران شد. به این ترتیب که رئیسی با آروزی امضای توافقنامه راهبردی 20 ساله به این کشور سفر کرده بود؛ اما دست خالی از این کشور بازگشت. ادامه مطلب ...
یادش بخیر ، روزگار قدیم این روزها سرما و کرسی با هم جفت جور می شدند، اوقات بزرگتر ها کم خلوت تر می شد و بسیاری از درسها زندگی و راز و رمزها را در کنار این کرسی ها برای کوچکتر ها در قالب داستان و متل واگو می کردند. یکی از این بزرگترها عمه "گل انار" بود. عمه داستانهای زیبای بسیاری از گذشتگان در دل داشت صندوقچه ی اسراری بود برای خودش . سرمان را روی پایش می گذاشتیم او هم از خدا خواسته شروع به نوازش می کرد و همیشه متل را با جمله " بی بی اَ ی .... " ( جمله ای شبیه به یکی بود یکی نبود در زبان پارسی ) آغاز می کرد:( ادبیات داستان کم متفاوت است بدلیل آنکه داستان به همان زبان عامیانه ای که روایت شده درج گردیده است. )
یک روز شاهی لباس درویشی پوشید و رفت توی شهر. گشت تا رسید به یک خانه ای. دید سه تا دختر نشسته اند. اولی می گوید اگر شاه مرا بگیرد جفتی پسر کاکل زری برایش به دنیا می آورم. دومی گفت اگر مرا بگیرد غذایی برایش درست می کنم که تمام لشگرش بخورند و تمام نشود. و دختر کوچکتر گفت کاش روزی بیاید که شاه چهل شب زیر حکم من باشد. شاه حرف ها را شنید و به قصر برگشت. دستور داد هر سه دختر را احضار کردند. دو تا دختر اولی را عقد کرد اما سومی را داد دست کسی و گفت ببرش بیابان و سرش را ببر، و دستمال خونی آن را هم بیاور. ادامه مطلب ...
یادش بخیر ، روزگار قدیم این روزها سرما و کرسی با هم جفت جور می شدند، اوقات بزرگتر ها کم خلوت تر می شد و بسیاری از درسها زندگی و راز و رمزها را در کنار این کرسی ها برای کوچکتر ها در قالب داستان و متل واگو می کردند. یکی از این بزرگترها عمه "گل انار" بود. عمه داستانهای زیبای بسیاری از گذشتگان در دل داشت صندوقچه ی اسراری بود برای خودش . سرمان را روی پایش می گذاشتیم او هم از خدا خواسته شروع به نوازش می کرد و همیشه متل را با جمله " بی بی اَ ی .... " ( جمله ای شبیه به یکی بود یکی نبود در زبان پارسی ) آغاز می کرد ، یکی از متل های او را که به یاد دارم نامش " چاره نویس بود "
می گفت : در روزگار قدیم شاهی بود به نام شاه عباس. هر وقت کسی از مردم شهر ناراحت و گرفتار می شدند، شاه عباس دلش درد می گرفت پس فوری لباس درویشی می پوشید و می رفت توی کوی و برزن می گشت و به هر جا سرک می کشید تا آن شخص یا خانواده گرفتار را پیدا می کرد و مشکلشان را حل می کرد. آن وقت دل دردش آرام می گرفت و به قصر برمی گشت.
روزی از روزها که شاه عباس در قصر نشسته بود یک مرتبه دلش شروع به تیر کشیدن کرد. شاه عباس فهمید که باز هم یکی گرفتار درد و بدبختی شده. تندی لباسهای پادشاهی را کند و خرقه درویشی پوشید و کشکول و تبرزین را به دوش انداخت و یا علی گویان از قصر بیرون رفت. ادامه مطلب ...