انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

کتاب زندگی 3

فصل سوم : اشتباه     بخش: اول

 

 

 از کلیه دوستان عزیز بدلیل ادامه ندادن فصل نخست (کتاب زندگی ۲ ) عذر خواهی می گردد جهت اجتناب از تکراری شدن موضوع ، امروز و هفته آیند فصل سوم را تقدیم می کنم و در هفته های آتی مجددا فصل نخست و دوم را ادامه خواهم داد.  

                                                                              با سپاس از کلیه بازدیدکنندگان عزیز 

 

  اواسط تیر سال 78 وضعیت دانشگاه ها متشنج شده بود ، داستان کوی دانشگاه "18 تیر " ، تعطیلی دانشگاه و لغو کنکور زمزمه کوی و برزن شده بود این اتفاقات کمتر از  ده روز تا زمان برگزاری کنکور رخ می داد . بیش از یک میلیون و پانصد هزار نفر داوطلب شرکت در این آزمون بودند و از این تعداد با احتساب تمام مراکز آموزش عالی اعم از دولتی ، غیرانتفاعی ، نظامی ، پیام نور ، شبانه و .... تنها حدود هشتاد هزار نفر پذیرفته می شدند ، البته به نظر من دانشجو واقعی همان 5 هزار نفر اول کنکور بودند.

به هر ترتیب بعد از کلی استرس و شایعه بالاخره آزمون برگزار شد. با اینکه من حتی رنگ کلاس کنکور و جزوات کمک درسی را هم ندیده بودم و کمتر از یک ماه زمان از پایان امتحانات پیش دانشگاهی تا روز کنکور  وقت داشتم ، ولی بعد از جلسه آزمون راضی به خانه برگشتم .

تقریبا یک ماهی تا اعلام نتایج اولیه طول کشید ، من رتبه متوسطی بدست آورده بودم ، در مجموع بد نبود چون هم امکان انتخاب رشته های مرتبط با زبان و هم امکان انتخاب گزینه های مرتبط با رشته خودم یعنی ریاضی و مهندسی را داشتم . یکی دو روزی گذشت و من بدون مشورت و با اتکا به دانسته های محدود خود انتخاب رشته کردم. و بدین ترتیب اشتباهی که مسیر زندگی مرا تغییر داد از اینجا شروع شد .

استرس و هیجان به اوج خود رسید هرچه به روز اعلام نتایج نزدیکتر می شدیم هیجان هم بیشتر می شد ، روز موعود فرا رسید من از ساعت هفت صبح جلوی دکه روزنامه فروشی در صف پر استرس دهها نفری داوطلب ها منتظر بودم ساعت یازده انتظار به سر رسید و روزنامه ها را آوردند . روزنامه ای گرفتم و چند قدم از روزنامه فروشی دور شدم سپس با عجله دنبال اسم خودم گشتم ولی هیچ اسم و رسمی از من نبود آرام روی زمین نشستم ؛ وای که چه حالی داشتم ، نمی توانستم روی پا بایستم روی برگشت به خانه را هم نداشتم از همه بدتر نمی دانستم جواب مردم و بویژه برادرهایم را چه دهم ( در آن سال سه برادر و یک خواهر من دانش آموز بودند و من برای آنان بت شاگرد زرنگ محسوب می شدم . ) تنها یک جمله این روزنامه باعث کور سوی امیدی در دل آشوب زده من شد و آن جمله این بود که نتایج رشته های نیمه متمرکز در اواخر شهریور اعلام خواهد شد و من می دانستم که حدود پنج رشته نیمه متمرکز را انتخاب کرده بودم  ولی من که در 95 رشته متمرکز پذیرفته نشده بودم چگونه باید به آن چند رشته اندک نیمه متمرکز آن هم رشته های بورسیه پر طرفدار دل می بستم .

روزهای سختی بود زمان به کندی می گذشت شب های من پر از بی خوابی و پریشانی بود سرانجام روز موعود فرا رسید 24 یا 26 شهریور بود که نتایج نیمه متمرکز اعلام شد نامیدانه بازهم از ابتدای صبح منتظر ویژنامه پیک سنجش بودم ....

                           

                                                                        ادامه دارد

مهرماه 1391 -- نماد دالوند  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 27 مهر 1391 ساعت 09:24 http://smspersia.blogsky.com/

سلام اگر هاستی تا وا یک تبادل لینک بکم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد