انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

زغال و زمین ،قاتل درختان بلوط

 

  سالهاست که قتل عام درختان بلوط شمال کوهدشت به طرزی وحشتناکی شدت گرفته و هر روز این دشت وسیع پر از جنگل، می رود تا به برهوتی لخت تر از دیروز تبدیل شود.

پیش از این تیزی تیغه تبر برخی گردشگران بود که به جان شاخه های خیس و سبز بلوط ها می افتاد و امروز اندیشه وسعت دادن به زمین های کشاورزی و فروش زغال ، تیغه گاوآهن و تیزی تبر را به جان انبوه درختان بلوط انداخت و هر روز از جمعیت شان کم تر و کم تر کرد.

 

به نقل از مهر، کشاورزان شمال کوهدشت وقتی با بی خیالی مسئولان امر روبه رو شدند تراکتورها را به کشتن بلوط ها کوک کردند و با بریدن درخت ها از ریشه، بر وسعت غیرقانونی زمین های خود افزودند؛ زمین هایی که در محدوده مراتع قرار گرفته و کاشت شان هم غیرقانونی است چه رسد به این که با قطع درختان و صاف کردن جنگل ها بر وسعتشان بیفزایند.

 

   اگر به مراتع شمال کوهدشت سری بزنیم با تپه های ناهموار بسیاری مواجه می شویم که رد به جامانده از درختان ستبر بسیاری را در دل خود دارند که به وسیله تیغه گاوآهن ها و تیزی تبرها ار بیخ برکنده شده و جای پایشان را به شخم های کج و معوج سپرده اند.

 

درخت های بلوطی که سالیان بلندی، چتر سبزشان سایه سار خستگان رهگذر بود؛ هیزم خشک شاخه هایشان آتش اجاق خانه ها، دانه های بلوطشان نان سال های قحطی این دیار و شاخه های تنومندشان جای تاب بازی دخترکان شاد ایل...

 

اما در این سال ها بلوطهای این دیار در چشم به هم زدنی، زیر سایه نگاه بی تفاوت مسئولان امر قلع و قمع شدند تا انبوه سبزشان به برهوتی بی سایه و بی گذر تبدیل شود.

بارها برای گلایه از این روند به منابع طبیعی کوهدشت مراجعه شد و از وضعیت اسفناک قتل عام درختان بلوطش گلایه گردید لیک هربار پوشه ای باز و برگه جریمه چند خاطی مقابل نگاه معترضان گشوده شد که آن جریمه های اندک کوچک ترین مانعی در مقابل کشاورزان خاطی نبوده و نیست.

ادامه مطلب ...

آیا اول دیماه ( ۲۱ دسامبر ) پایان دنیاست؟

 

 

مکزیکی ها یکی از ۴ کشوری هستند که در انتظار رسیدن روز 21 دسامبر ( اول دیماه )به سر می برد، روزی که طبق پیش بینی مایاها در ۳۱۱۴ سال قبل از میلاد، دوره ۵ هزار ساله ی  تقویم مایاها تمام خواهد شد.

 

روز ۲۱ دسامبر کار و کاسبی دفاتر گردشگری را در مکزیک و 3 کشور دیگر که به شدت به این تاریخ معتقدند، رونق داده است. پیش بینی می شود که میلیون ها توریست از سراسر جهان در این روز برای تماشای برگزاری جشن و مراسم آتش بازی، کنسرت و چند برنامه دیگر ، به این مناطق سفر کنند. علاوه بر مکزیک، در روز ۲۱ دسامبر، در کشورهای بیلیز، گواتمالا، السالوادور (هندوراس) نیز جشن برپا خواهد شد. همچنین رئیس جمهورهای کشورهای هندوراس و گواتمالا تایید کرده اند که در این جشن شرکت خواهند کرد.

 

درحالیکه عده ای خود را برای پایان تقویم مایاها آماده می کنند، عده ای دیگر در ترس و دلهره ناشی از پایان دنیا هستند. برخی با توجه به برخی تفاسیر و پیش بینی های هیروگلیف مایان می گویند روز ۲۱ دسامبر روز پایان دنیا و قیامت است. این پیش گویی به عقاید باستانی مایان ها در تورتاگرو بر می گردد و باور بر این است که این پیش بینی توسط حاکم اصلی مایان ها کنار گذاشته شده است. رهبر مایان ها بعد از شکست در یک جنگ، گفته بود این جنگ با شکست به پایان رسید ولی شکست بزرگ تر در سال ۲۰۱۲ است که به پایان خواهد رسید.

 

بسیاری از محققان بر این باورند که برداشت ها از این پیش بینی اشتباه است. گفته می شود این گروه معتقدند که سخن او به معنای پایان جهان نبوده است بلکه به معنای پایان تقویم مایان ها و آغاز یک عصر جدید است.

 

ادامه مطلب ...

کتاب زندگی ۷

 

.

 ادامه کتاب زندگی ۶ 

.

   فردا صبح بعد از مراسم صبحگاه به دفتر فرمانده گروهان مراجعه و داستان پذیرفته شدن در دانشگاه رو توضیح دادم ، گفت : روزنامه ای که اسم تو رو چاپ کرده داری؟ گفتم :نه ، گفت :پس از مرخصی خبری نیست ، ازش خواستم که به من چند ساعت مرخصی شهری بده تا برم اهواز و روزنامه رو تهیه کنم ، قبول کرد و مرخصی شهری تا دو بعدازظهر رو برام تایید کرد. تا از پادگان خارج شدم و به اهواز رسیدم ساعت 9 صبح شده بود.

به اولین دکه روزنامه فروشی سر زدم گفت : خدا پدرتو بیامرزه سه روز گذشته شما تازه اومدی دنبال روزنامه ، نگردد نیست .

از میدان چهارشیر اهواز گرفته تا خیابان نادری و خیابان خرمشهر پیاده به همه روزنامه فروشی ها سر زدم و پرسیدم ، دیگه نای راه رفتن نداشتم کم کم داشتم از پا می افتادم و خبری نبود که نبود ....

 

خلاصه نومید شده بودم ، داشتم آروم آروم قدم می زدم ، چشمم به یه دکه افتاد رفتم پرسیدم گفت تموم شده ، خیلی معصومانه نگاهی به چهره فروشنده کردم و برگشتم ، خودم دلم به حال خودم سوخت یه سرباز خسته مغلوب شده بودم ، هنوز چند قدمی دور نشده بودم که صدایی شنیدم ، سرکار سرکار ، برگشتم دیدم آقای روزنامه فروش منو صدا می زنه جلو رفتم  از زیر روزنامه های باطله یه ویژنامه پیک سنجش دراورد و گفت : این مال خودمه کارتو راه می ندازه. خیلی خوشحال شدم گفتم البته که راه می ندازه ، روزنامه رو به من داد هر کاری کردم پول نگرفت ، سریع ماشین گرفتم و دوباره به پادگان برگشتم تا مقدمات ورود انجام شد و از دژبانی گذشتم و به دفتر فرمانده گروهان رفتم ساعت از یازده گذشت ، از منشی دفتر پرسیدم : جناب سروان تشریف دارن ، گفت: نه  رفتن میدون تیر.

ادامه مطلب ...