روز پنچ شنبه ما هم مث بقیه ملت به سرزمین مادری و خونه پدری مسافرت کردیم خب عزاداری محرم با رسوم اجین شده و معمولا همه دوست دارن تو این روزا در شهر و محل خودشون حضور داشته باشن .
حضور ما تا روز دوشنبه ادامه داشت تمام اعضای قدیم و جدید خانواده در خونه پدر حضور به هم رسونده بودن وقتی گفتم می خوام برم و تعطیلات تموم شد گفتن بابا حالا یکی دو روز دیر بری اتفاقی نمی افته که!! دور هم ایم کجا ؟
گفتم شش ماه پیش واحد ما ده تا کارشناس داشت و حالا فقط من موندم و دوتا دیگه از برادرای کارشناس.
گفتن: خب بقیه چی شدن ؟ گفتم چندتاشون جهت رسیدگی به امور منزل به خدمت خانواده واصل شدن ، دو ، سه نفری هم تا دیدن اوضاع پسه حساب کار دستشون اومد و خودشون غزلو خوندن ، چندتاشون هم به شرکت های دیگه فرستاده شدن .
داستان که به اینجا رسید بابا گفت : اگه همین آلان بری می رسی ؟ تعجب کردم گفتم : چرا؟
ادامه مطلب ...
دریاچه کیو به عنوان مهمترین جاذبه تفریحی شهر خرم آباد این روزها با شدت گرفتن خشکسالی چند ماه زودتر از هر سال از نفس افتاد تا تعداد روزهایی که این دریاچه زیبا به خرم آباد لبخند می زند هر سال کوتاهتر شود.
دریاچه کیو یکی از منحصربه فردترین و زیباترین دریاچه های استان لرستان و غرب کشور است که در شمال غربی شهرستان خرم آباد و در کنار پارک کیو قرار دارد.
ادامه مطلب ...
فصل دوم : لحظه های دعا بخش دوم : صبحدم
.
.
بازهم تا یازده شب بیمارستان بودم و آن شب هم مث شب قبل گذشت ....
.
.
بالاخره صبح شد از ابتدای صبح باز در راهروهای بیمارستان ایرانمهر شروع به شمردن سرامیک های کف کردم و بازهم لحظات پر از امید و اضطراب .
بعد از مدتی با یکی از همشهریی ها که به عنوان سوپروایزر بیمارستان کار می کرد ، آشنا شدم ، مرد بسیار خوبی بود طبق روال ، بعد از آشنایی همه قوانین در مقابل ما سر خم کرد ، گفت اگه می خوای هماهنگ کنم بری آی سی یو . گفتم : نه صبر می کنم تا وقت ملاقات برسه.
چون اون بار اولی که چند دقیقه ای رفته بودم توی آی سی یو مریضایی دیدم که واقعا بدحال بودن و با مرگ دست و پنجه نرم می کردن و حتما می بایست نسبت به هر آلودگی ایزوله می شدن و من دلم نمی خواست بخاطر خودم حق بقیه رو ضایع کنم ، بنابراین ترجیح دادم که از پشت شیشه نگاه کنم .