انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

آش نخورده!

 

آش نخورده و دهن سوخته که می گویند دقیقا داستان خسرو کچل و پیکان آلبالویی اوست شنیدن این داستان که چند روز پیش یکی از دوستان قدیمی و هم محلی خسرو تعریف می کرد خالی از لطف نیست .


در دهه شصت جوانی به همراه مادرش در محله امامزاده معصوم تهران زندگی می کرد، نام این جوان خسرو بود که بعلت ریزش موهای قسمت جلویی سر هم محلی ها او را خسرو کچل می گفتند؛ در آن دوران یعنی سالهای جنگ بعلت کمبود تولید اتومبیل و تقاضای زیاد مردم ، اتومبیل های تولیدی قرعه کشی و به قیمت تعیین شده که اکثرا پیکان و نیسان بود در اختیار افراد متقاضی واجد شرایط که حتما باید دارای گواهینامه می بودند قرار می گرفت.


از قضا خسرو نیز که با پشتکار فراوان توانسته بود گواهینامه بگیرد سال 65 با جمع آوری صد و بیست هزار تومان جهت خرید پیکان ثبت نام کرد و از اقبال بلند در قرعه کشی هم برنده و موفق به دریافت یک دستگاه پیکان آلبالویی چراغ بنزی گردید.


بعد از اطلاع همسایگان و محله از ماشین دار شدن خسرو ، بخت بلند خسرو نقل محافل شده بود ؛ بعضی ها می گفتند اگه ماهم شانس داشتیم کچل بودیم ، بعض می گفتن شانس فقط شانس خسرو کچل ، بعضی می گفتند اگه خدا مو نداده در عوض بخت و اقبال داده و ... خلاصه خسرو و شانسش در همه محاورات و گفتگو های محل حضور فعال داشت. 

 

ادامه مطلب ...

ندیم بادمجان

 

بعضی از دوستان و همکاران حکم ندیم بادمجان را دارند. باید تا حد امکان از این دوستان دوری گزید مخصوصا اگر این افراد کارمندان زیر دست باشند. این دوستان هیچ وقت شخصیت واقعی خود را آشکار نکرده و نظرات واقعی خود را بازگو نمی کنند ، فقط مطالب مطلوب و خوشایند شما را به زبان می آورند و هیچ انتقاد و یا ایده ای را مطرح نمی کنند. بعضی اوقات انسان به این نتیجه می رسد که اینان یا صاحب خرد و اندیشه نیستند و یا شاید اصلا نیازی به تفکر و اندیشیدن نمی ببینند.   

 

سستی رای و برگشت از نظر ، ویژگی همیشگی این دوستان است. نه می شود به تعریفشان دلخوش بود و نه می شود به تمجیدشان دلبست.   

 

به قول آن دوست فرفر موی آورده اند که در ازمنه های قدیم سلطانی ندیمی داشت که دائما در چاپلوسی سلطان بود روزی سفری پیش آمد و در این سفر برای سلطان بادمجان کبابی آوردند ، ندیم اندر باب فواید بادمجان که مرغ بی جان است و چنین است و چنان است و فلان خواص را دارد سخن همی راند. 

 

ادامه مطلب ...

قاشقی شکر!

 

 

وقتی اولین گروه پارسی ها در ساحل غربی گجرات هند پیاده شدند، رهبر گروه مستقیما نزد پادشاه وقت هند رفت و از او تقاضا کرد که به آنها اجازه اقامت در کشورش را دهد.  

 

پادشاه در پاسخ کلمه ای بر زبان نیاورد اما یک لیوان پر از شیر به او داد. به این معنا که این کشور بیش از حد دارای جمعیت است و جایی برای دیگران ندارد. رهبر گروه مهاجر نیز با کلام جواب او را نداد.  

 

پاسخش ساده بود. یک قاشق شکر به شیر اضافه کرد و آن را به پادشاه برگرداند. منظورش این بود که پارسی ها سرزمین شان را شیرین می کنند ولی آن را تصرف نمی کنند. یعنی حضورشان به زندگی این کشور حلاوت می بخشد . پادشاه از پاسخ آنها خشنود شد و به آنها اجازه اقامت داد.

                                                                                                               

                                                                                                            برگرفته از کتاب همیشه یک برنده باشید.