انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

غرور صفت شیطان- پرده اول

سال هفتاد و نه به یه عروسی دعوت شدیم عروسی به شکل سنتی و در روستا برگزار می شد ، تقریبا در این مراسم ها اکثر بزرگان دالوند حضور پیدا می کردن ، من اون زمان سال اول دانشگاه بودم و چون پدرم مشکل کاری داشت ، ناگزیر من بجای ایشون در این عروسی حاضر شدم . در این عروسی ها رسم بود که دوتا فضا در نظر گرفته می شد یکی توی محیط باز که با ساز سنتی ( دهل و سرنا ) مراسم گرم می شد و تا ظهر معمولا جوان ها مشغول بودن و یکی هم برای بزرگترها که معمولا یه ساختمان در نظر گرفته می شد که با آوای کمانچه و صدای خوانندگان خوش صدا جو آرام تری ایجاد می شد. نزدیک ظهر هم برای نهار و استراحت معمولا دو سه ساعتی مراسم آروم می شد و نوازندگان تعطیل می کردند این چند ساعت فرصت بسیار با ارزشی بود برای حال و احوال پرسی و خبر گرفتن از هم .دیدارها تازه می شد و افراد دور افتاده از سرزمین پدری با بزرگترهای فامیل آشنا می شدن . بهر حال مراسم بسیار با ارزش و زیبای بود که متاسفانه اخیرا این مراسم ها هم دچار تغییرات زیادی شدن و خیلی از اون رسوم قشنگ کم رنگ شدن و حتی اون موسیقی زیبا لری و لکی با ارگ و ... زننده و آزار دهنده شده . و اما رسم بود که بعد از صرف نهار یه سینی رو با دستمال های مخصوصی که توشون چندتا نقل گذاشته بودن جلوی میهمانها می ذاشتن و هر کی یه دستمال بر می داشت و مبلغی رو بعنوان هدیه توی سینی می ذاشت

و خانواده داماد هم یادداشت می کردن تا بعدها جبران کنن ، همیشه سینی رو اول از بزرگتر مجلس شروع می کردن و همه نیز مبلغ هدیه رو کمتر از هدیه بزرگ مجلس در نظر می گرفتن تا حرمت و شان بزرگ مجلس حفظ بشه . اگه کسی می خواست بیشتر کمک کنه معمولا مقدار اضافه بر مبلغ بزرگ مجلس رو آخر مراسم جداگانه به داماد یا پدر داماد می داد.  

در این مراسم چندتا تازه به دوران رسیده ( از راه غیر حلال ) پر ادعا حضور داشتن که همگی ادعای خانی و سروی دالوند رو در سر می پروراندن .

پرده اول : طبق روال همیشه ، سینی از یزرگ تر مجلس شروع شد ، ایشون مبلغی رو بعنوان هدیه ( Doatonah )   در سینی گذاشت ، چند نفر بعد هم  رسم احترام رو بجا آوردن تا نوبت به آقا استاد* رسید ، آقای استاد مبلغ سه برابر بزرگ مجلس در سینی گذاشت که این کار باعث اعتراض بقیه و حرفای در گوشی زیادی شد ، بزرگ مجلس با ناراحتی بلند شد و گفت من دیگه هرگز تو مراسمی که از این دست قاچاق فروشای بی بزرگ و کوچیک نشسته باشن، نمی شینم ، پا شد و رفت بهمراه او چند نفر دیگه هم مجلس رو ترک کردن با وساطت و عذر خواهی خانواده داماد و بقیه فامیل جو کمی آروم شد. ولی لبخند رضایت این کار شیطانی بر گوشه لبان استاد به وضوح قابل مشاهده بود.

 

پرده دوم :  ..... 

 

                                                                                                        نماد دیماه ۹۱  

 

-------------------------------------------- 

*) نام استاد نام مستعار است بعلت مسائلی که در پرده دوم این داستان خواهم گفت از نوشتن نام فرد مورد نظر معذورم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد