انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

غرور صفت شیطان- پرده دوم

پرده دوم :

جو کمی آروم شد هرکی با دوستان و آشنایان خود در گوشه ای نشست و صحبتها گل کرد ، بزرگترها از حوادث و اتفاقات سالهای دور و دوره جوانی سخن می گفتن ، از سادگی نسل گذشته ، از دعواهای طایفه ای و ....

احساس خاصی به آدم دست می داد ، ابهت عجیبی در چهره ی خسته این افراد خودنمایی می کرد ، زیر چشمی نگاهی به چهره آنان می کردم و نگاهی هم به چهره هم سن و سالهای خودم ، خبری از آن ابهت و مردانگی در این چهره های جدید نبود .

کم کم ماشین عروس هم اومد ، جوان ترها اکثرا برای بدرقه و پایکوبی از سالن رفتن ، سالن تقریبا  یکدست شد کم سن و سال سالن فقط من بودم و کمی بالاتر استاد با چند نفر هم تیپ خودش (خلافکار)  ، بقیه حاضرین افراد سرشناس و بزرگترهای طایفه بودن.

در همین اثنا درویشی از در وارد سالن شد ( در این مناطق سابقا دراویش  دوره گرد در روستاها می چرخیدند و با خواندن روضه و مدح ائمه امرار معاش می کردند.)

چند خطی از مردی و مردانگی خواند و آرزوی خوشبختی کرد و در پایان هم به نام خدا و در راه خدا طلب کمک کرد بعضی کمک کردن بعضی هم فقط با زبان از درویش دلجویی کردن ، از همه تشکر کرد و قصد ترک مجلس رو داشت که ناگهان استاد باز به حرف آمد.

و با غرور عجیبی درویش رو مورد تمسخر قرار داد و گفت : خدا ، تا حالا زیر ضرب شلاق بودی تا بدونی خدا کجاست ، خدا پوله که آدمو می شونه بالای مجلس و چند جمله کفرآمیز دیگه که هنوز مثل همون لحظه توی ذهنم موندن .

درویش نگاه پرمعنایی کرد و گفت از همه بزرگای مجلس عذر می خواهم  اول که هر کسی شایسته در خواست کمک نیست و من هم از تو کمک نخواستم دوم : پسرم غرور و خود بزرگ بینی صفت شیطانه ، افتادگی آموز اگر طالب فیضی       هرگز نخورد آب زمینی که بلند است .

روزی ما دست خداست ولی عاقبت خوبی  ....و به اینجا که رسید  حرفاشو نیمه تمام رها کرد و رفت  استاد سخت برآشفته و بلند شد که برم فلان کنم و فلان ، همون جمعی که دورش نشسته بودن آرومش کردن . خلاصه مراسم تمام شد و هر کسی به کار خود برگشت دو ماه بعد خبر آمد که استاد در یکی از شهرستانهای استان یزد تصادف کرده و یه نفر رو کشته و فرار کرده  و حالا بعد از بیست روز دستگیر شده بود در ضمن بیمه هم نداشت . با کمک فامیل و با رسمی به نام  « تاسو » * کمکها جمع شده و دیه متوفی پرداخت شد، خانواده متوفی هم رضایت دادن و استاد آزاد شد. 

حدود هشت ماه بعد تصادف دیگه ای رخ داد که این بار خود استاد متوفی نام گرفت .... با گذشت بیش از ده سال هنوز هم کسی از استاد به نیکی یاد نمی کنه.  

 

چه زیبا پند داد لقمان به فرزندش که : و از مردم صورت برمگیر و در زمین با تکبر و غرور راه مرو که خداوند متکبران و فخر فروشان را دوست نمی دارد . ( سوره لقمان آیه 18 )

 

 

 

-------------------------------------- 

*) در میان ساکنان لرستان رسمی به نام تاسو Taso وجود دارد که به هنگام نیاز شدید مالی ، اقوام و آشنایان به اتفاق هم مبالغی را بصورت بلاعوض به فرد گرفتار کمک می کنن تا گرفتاری و مشکل مالی وی برطرف گردد. این اتفاق در زمان بیماری ، پرداخت دیه و یا پرداخت دین و بدهی اشخاص درمانده رخ می دهد.

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم راد جمعه 22 دی 1391 ساعت 00:28 http://mmrad.blogfa.com

واقعا درست گفتید... آدمیزاد با غرور مثل آدمی می مونه که موقع شنا به خودش یه سنگ بسته باشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد