انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

مانع

 در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را در جاده ی اصلى شهر قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند...

 

چندی بعد یک مرد روستایى با بار هیزم  به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى بسیار بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ هیزم هایش  رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد ناگهان متوجه شد که کیسه‌اى در وسط جاده قرار دارد گه در زیر آن سنگ پنهان بوده است. کیسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم!

.....هر مانع ، می تواند یک فرصت باشد 

نظرات 1 + ارسال نظر
مش مراد جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 01:32

سلام الان نه دیگه از این پادشاه ها گیر میاد نه مرد کشاورز اما در کل قشنگ بود اگه از این راه ها آدرسی داشتی به ما هم بده با تشکر پدر صالح

درود بر پدر صالح عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد