من نه نان نه غم و حتی سینما را هیچ وقت جدی نگرفته ام
من برای اتلاف وقت بازی می کنم، برای فرار از درک حقایق هولناکی که نمی دانم چیست ، گو اینکه همین نان و نام جدی ترین ضرورت از این سال به آن سال رفتن هایم شده است.
امروز ششم شهریور، زادروز «حسین پناهی» است. کارگردان، نویسنده و شاعرِ پاک و بیآلایش و بازیگری که نقش بازی نمیکرد و خودش بود.
حسین پناهی در روستای دژکوه کهکیلویه و بویر احمد به دنیا آمد. پس از مدرسه به سفارش پدرش سال 1351 به مدرسه حوزه علمیه آیت الله گلپایگانی در قم رفت و بعد اتمام دروس و ملبس شدن به لباس روحانیت به محل زندگی خود بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانی بود، در این دوران زنی به او مراجعه کرد و در مورد نجس شدن روغن محلی اش که در آن فضله ی موشی افتاده بود سوال کرد، حسین می بایست حکم به نجاست روغن و دور ریختن آن می داد اما می دانست که آن روغن با چه مشقتی تهیه شده و سرمایه ی گذران چندماه زندگی خانواده زن است پس به او گفت همان فضله و مقداری از اطراف آن را در بیاور و دور بریز و مابقی روغن مشکلی ندارد، بعد از این اتفاق او دیگر نتوانست تحمل کند، سال 1354 لباس روحانیت را درآورد و به شوشتر رفت و در آن شهر معلم شد، سپس به اهواز رفت و در مشاغل مختلفی کار کرد، در نهایت سال 1360 به تهران مهاجرت کرد. با تئاتر وارد عرصه بازیگری شد و همزمان فیلمنامه نویسی و کارگردانی را نیز شروع کرد.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ! ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ میشود! ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ میشود! ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺑﺴﺘﻪ میشود! ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ میشود!
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ میشود!
ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪﺗﺮ! ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ!
«حسین پناهی» مرداد ماه سال 83 در سن 48 سالگی درگذشت او در اواخر عمر خود تنها زندگی می کرد و حدود 4 – 6 روز بعد فوت، جسدش در خانه پیدا شد. حسین در آرمستان دژکوه که مادرش در آنجا دفن شده بود به وصیت خود ایشان به خاک سپرده شد؛ چنانکه پیشتر گفته بود: "به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد."
وای…
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!